مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد | | قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد |
رقيب آزارها فرمود و جاي آشتي نگذاشت | | مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد |
مرا روز ازل كاري بجز رندي نفرمودند | | هر آن قسمت كه آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد |
خدا را محتسب ما را به فرياد دف و ني بخش | | كه ساز شرع از اين افسانه بيقانون نخواهد شد |
مجال من همين باشد كه پنهان عشق او ورزم | | كنار و بوس و آغوشش چه گويم چون نخواهد شد |
شراب لعل و جاي امن و يار مهربان ساقي | | دلا كي به شود كارت اگر اكنون نخواهد شد |
مشوي اي ديده نقش غم ز لوح سينه حافظ | | كه زخم تيغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد |