تحريفات شناختي هسته اصلي تلاشهاي بسياري از متخصصين درمانشناسي شناختي-رفتاري و ساير متخصصين است و به فرد كمك ميكند تغيير كردن را ياد بگيرد. وقتي ياد بگيريد اين نوع طرزفكر را به درستي تشخيص دهيد، آنوقت خواهيد توانست به آن پاسخ داده و آن را رد كنيد. با رد كردن مداوم تفكر منفي، كمكم و به مرور زمان از بين رفته و اتوماتيكوار با طرزفكري منطقيتر و متعادلتر حايگزين خواهد شد.
آرون بِك (Aaron Beck) اولين كسي بود كه تئوري پشت تحريفات شناختي را ارائه كرد و ديويد برنز (David Burns) آن را با ارائه اسامي و نمونههاي اين تحريفات معروفتر كرد.
۱. فيلتر كردن
ما جزييات منفي را گرفته و آن را بزرگ كرده و همه جنبههاي مثبت موضوع را از فيلتر عبور ميدهيم. بعنوان مثال، فرد ممكن است يك جزييات بسيار كوچك و ناچيز از يك موضوع را گرفته و فقط روي آن مانور دهد طوريكه ديدش نسبت به واقعيت تيره و تار شود.
۲. تفكر قطبي (تفكر «سياه و سفيد»)
در اين نوع طرزفكر، همه چيز يا سياه است و يا سفيد. ما يا بايد فردي ايدآل باشيم و يا يك بازنده شكستخورده. هيچ حد وسطي وجود ندارد. شما آدمها و موقعيتها را اينطور دستهبندي ميكنيد و هيچ جايي براي رنگ خاكستري نميگذاريد و پيچيدگيهاي بعضي موقعيتها و انسانها را در نظر نميگيريد. اگر عملكردتان چيزي پايينتر از ايدآل باشد، خودتان را يك بازنده تمامعيار خواهيد ديد.
۳. تعميمدهي افراطي
در اين تحريف شناختي ما براساس يك اتفاق خاص به يك نتيجهگيري كلي ميرسيم. اگر يك اتفاق بد فقط يكبار بيفتد، انتظار داريم كه بارها و بارها تكرار شود. فرد يك اتفاق بد را قسمتي از يك الگوي ادامهدار و بيانتها ميبيند.
۴. نتيجهگيري زودهنگام
بدون اينكه كسي چيزي به ما گفته باشد، ميدانيم كه چه حسي دارند و چرا آنطور رفتار كردهاند. به طور خاص، ما ميتوانيم احساس ديگران نسبت به خودمان را بفهميم.
بعنوان مثال، فرد ممكن است نتيجهگيري كند كه كسي رفتاري منفي با او دارد ولي واقعاً تلاش نميكند تا علت درست آن را بفهمند. يك نمونه ديگر اينكه فرد پيشبيني ميكند كه همه چيز بد پيش خواهد رفت و متقاعد شده است كه اين پيشبينياش يك حقيقت اثباتشده است.
۵. فاجعهانگاري
ما هميشه در انتظار بروز يك فاجعه هستيم. به اين «بزرگنمايي يا كوچكنمايي» هم ميگويند. درمورد مشكلي ميشنويم و از سوالهاي «چيميشد اگه» استفاده ميكنيم. (مثلاً اگه تراژدي اتفاق بيفته چي ميشه؟» يا «اگه اين اتفاق براي من بيفته چي ميشه؟»)
بعنوان مثال، فرد ممكن است در اهميت يك اتفاق غيرمهم اغراق كند (مثلاً اشتباه خودش يا موفقيت يك نفر ديگر). يا به طور نادرستي اهميت يك اتفاق مهم را بشكند تا آن اتفاق خردو جزئي به نظر برسد (مثلاً ويژگيهاي مطلوب خود يا نواقص ديگران).
۶. شخصي كردن
شخصي كردن زماني اتفاق ميافتد كه فرد باور دارد همه كارهايي كه ديگران ميكنند يا حرفهايي كه ميزنند واكنشي مستقيم و شخصي به آن فرد است. همچنين خودمان را با ديگران مقايسه ميكنيم تا بفهميم كدام باهوشتر، خوشگلتر يا …. هستيم.
فردي كه درگير اين طرزفكر است. ممكن است خودش را علت يك اتفاق ناسالم خارجي كه هيچ ارتباطي با او نداشته ببيند. بعنوان مثال، «ما براي ميهماني شام دير رسيدي و باعث شد كه ميزبان غذا را بيشازاندازه بپزد. اگر فقط شوهرم را مجبور كرده بودم كه سر موقع از خانه بيرون بياييم، اين اتفاق نميافتاد.»
۷. مغالطههاي كنترل
اگر احساس كنيم كه نيرويي بيروني ما را كنترل ميكند، خودمان را فقط به صورت قرباني بيچارهي سرنوشت ميبينيم. بعنوان مثال، «اگر كيفيت كار بد شد دست من نيست، رئيسم باعث شد بدون استراحت و پرفشار روي آن كار كنم.» مغالطهي كنترل دروني هم به اين صورت است كه شما خودتان را بخاطر درد يا خوشبختي همه اطرافينتان مسئول ميبينيد. بعنوان مثال، «چرا خوشحال نيستي؟ من كاري كردم؟»
۸. مغالطهي انصاف
عصباني ميشويم چون فكر ميكنيم ميدانيم چه چيز انصاف است ولي ديگران با ما همعقيده نيستند. همانطور كه والدينمان در طول زندگي وقتي اوضاع خوب پيش نميرفته به ما ميگفتهاند «زندگي هميشه منصفانه نيست.» كسانيكه با يك خطكش اندازهگيري وارد زندگي ميشوند و ميخواهند «انصاف» را در هر موقعيتي اندازهگيري كنند معمولاً بخاطر آن احساس بد و منفياي پيدا ميكنند. چون زندگي «منصفانه» نيست – هميشه همه چيز آنطور كه شما دوست داشته باشيد پيش نميرود.
۹. مقصر كردن
ما ديگران را براي درد خودمان متهم ميكنيم يا خودمان را براي همه چيز مقصر ميدانيم. بعنوان مثال، «سعي نكن باعث شوي كه احساس بدي نسبت به خودم پيدا كنم!» هيچكس نميتواند باعث شود كه ما يك احساس خاصي پيدا كنيم، فقط خودمان هستيم كه روي احساسات و واكنشهاي احساسيمان كنترل داريم.
۱۰. بايدها
ما ليستي از قوانين درمورد طريقه رفتار خودمان و ديگران داريم. كسي كه اين قوانين را بشكند، ما را عصباني ميكند و وقتي خودمان آنها را خدشهدار كنيم، احساس گناه خواهيم كرد. فرد ممكن است باور داشته باشد كه با اين بايدها و نبايدها به خودش انگيزه ميدهد، انگار قبل از اينكه اصلاً كاري انجام داده باشد بايد مجازات شود.
بعنوان مثال، «من واقعاً بايد ورزش كنيم، نبايد اينقدر تنبل باشم.» بايدها متجاوزان هم هستند و نتيجه احساس آن احساس گناه است. وقتي فرد اين جملات بايدي را به ديگران ميگويد معمولاً موجب عصبانيت، خستگي و خشم آنها ميشود.
۱۱. استدلال احساسي
ما باور داريم كه احساسمان بايد به صورت خودكار درست از آب درآيد. اگر احساس احمق بودن و خستهكننده بودن ميكنيم، پس بايد فردي احمق و كسالتبار باشيم. در اين شراط تصورتان اين است كه احساسات منفيتان منعكسكننده حقيقت مسائل است – «من حسش ميكنم، پس بايد درست باشد.»
۱۲. مغالطهي تغيير
ما انتظار داريم كه اگر به ديگران فشار بياوريم يا فريبشان دهيم، براي هماهنگ شدن با ما تغيير كنند. ما نياز داريم ديگران را تغيير دهيم زيرا اميدهايمان براي خوشبختي كاملاً به آنها وابسته است.
۱۳. برچسبزدن جهاني
ما يك يا دو ويژگي را به يك قضاوت منفي جهاني تعميم ميدهيم. اينها نمونههاي بسيار افراطي تعميمدهي هستند كه به آنها «برچسبزدن» يا «برچسبزدن اشتباهي» ميگوييم. در اين شرايط فرد به جاي توصيف يك اشتباه با در نظر گرفتن موقعيت خود آن، برچسبي ناسالم به خود ميزند.
بعنوان مثال، فرد ممكن است در موقعيتي كه در يك كار خاص ناموفق بوده بگويد، «من يك بازنده هستم». وقتي رفتار فردي ديگر به او ثابت ميكند كه اشتباه ميكند، به او هم برچسبي ناسالم ميزند و مثلاً ميگويد، «اون يه عوضيه». برچسبزدن اشتباه يعني توصيف يك اتفاق با زباني كه بيش از اندازه احساسي است. بعنوان مثال، به جاي اينكه بگوييم، «اون هر روز بچههايش را در مهدكودك ميگذارد»، ميگوييم، «اون هر روز بچههايش را دست غريبهها ول ميكند».
۱۴. هميشه حق با شماست
ما بطور مداومدر تلاشيم كه ثابت كنيم نظرات و اعمالمان درست هستند. اينكه فكر كنيم اشتباه ميكنيم غيرممكن است و براي ثابت كردن اينكه حق با ماست هر كاري لازم باشد ميكنيم. بعنوان مثال، «برام مهم نيست كه بحث كردن با من چقدر حس بدي به تو ميده، ولي من اين بحث رو ميبرم چون حق با منه.» براي اين افراد اينكه حق با آنها باشد بسيار مهمتر از احساس ديگران است، حتي عزيزانشان.
۱۵. مغالطهي پاداش بهشت
ما انتظار داريم كه قربانيكردنها و انكاركردنهاي خودمان جايي به حساب آيد، انگار يك نفر آمار همه آنها را يادداشت ميكند. وقتي اين پاداش به سراغمان نميآيد احساس ناراحتي ميكنيم.