وب سايت شخصي ولي اله ديني : چهل تك بيت زيبا از حافظ
چهارشنبه، 23 تیر 1389 - 22:06 کد خبر:84
1. حافظ وظيفه ي تو دعا گفتن است و بس- در بند آن مباش كه نشيند يا شنيد 2. بس تجربه كرديم در اين دار مكافات- با درد كشان هركه در افتاد ور افتاد 3. سيل سرشك ما زدلش كين بدر نبرد- در سنگ خاره قطره ي باران اثر نكرد...

1. حافظ وظيفه ي تو دعا گفتن است و بس  

در بند آن مباش كه نشيند يا شنيد

2. بس تجربه كرديم در اين دار مكافات

   با درد كشان هركه در افتاد ور افتاد

3. سيل سرشك ما زدلش كين بدر نبرد

   در سنگ خاره قطره ي باران اثر نكرد

4.دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند

 دعاي نيم شبي دفع صد بلا بكند

5. هماي گو مفكن سايه ي شرف هرگز

   در آن ديار كه طوطي كم از زغن باشد

6.نيكنامي خواهي اي دل با بدان صحبت مدار

   خودپسندي جان من برهان ناداني بود

7. بر اين رواق زبر جد نوشته اند به زر

   كه جز نكويي اهل كرم نخواهد ماند

8.چون طهارت نبود كعبه و بتخانه يكي است

   نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود

9. عيب مي جمله بگفتي هنرش نيز بگوي

   نفي حكمت مكن از بهر دل عامي چند

10. فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد

 ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي كرد

11. در هوا چند معلق زني و جلوه كني

 اي كبوتر نگران باش كه شاهين آمد

12. روز در كسب هنر كوش كه مي خوردن روز

 دل چون آينه در زنگ ظلام اندازد

13. نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت

  به غمزه مسأله آموز صدمدرس شد

14. من از بيگانگان هرگز ننالم

   كه با من هرچه كرد آن آشنا كرد

15. با خرابات نشينان ز كرامات ملاف

   هر سخن جايي و هر نكته مقامي دارد

16. شهر خالي است ز عشاق مگر كز طرفي

دستي از غيب برون آيد و كاري بكند

17. جام مي و خون دل هر يك به كسي دادند

 در دايره ي قسمت اوضاع چنين باشد

18. مرغ زيرك نشود در چمنش نغمه سراي

هر بهاري كه به دنبال خزاني دارد

19. گوهر پاك بيايد كه شود قابل فيض

   ورنه هر سنگ و گلي لؤلؤ و مرجان نشود

20. ستم از غمزه مياموز كه در مذهب عشق

 هر عمل اجري و هر كرده جزائي دارد

21. تو بندگي چون گدايان به شرط مزد مكن

   كه خواجه خود روش بنده پروري داند

22. اوقات خوش آن بود كه با دوست بسر شد

   باقي همه بيحاصلي و بيخبري بود

23. در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز

   چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود

24. سعي نابرده در اين راه به جايي نرسي

   مزد اگر مي طلبي طاعت استاد ببر

25. دوست گو يار شو و هر دو جهان دشمن باش

   بخت گو روي كن و روي زمين لشكر گير

26. ز مشكلات طريقت عنان متاب اي دل

   كه مرد راه نينديشد از نشيب و فراز

27.غم حبيب نهان به ز گفتگوي رقيب

   كه نيست سينه ي ارباب كينه محرم راز

28. مرا به كشتي باده در افكن اي ساقي

   كه گفته اند نكويي كن و در آب انداز

29 .فلك به مردم نادان دهد زمام مراد

   تو اهل دانش و فضلي همين گناهت بس

30. بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين

   كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس

31. اي دل اندر بند زلفش از پريشاني منال

   مرغ زيرك چون بدام افتد تحمل بايدش

32. وفا مجوي ز كس ور سخن نمي شنوي

   بهرزه طالب سيمرغ و كيميا مي باش

33.دلا دلالت خيرت كنم به راه نجات

   مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

34. دل ربايي همه آن نيست كه عاشق بكشند

   خواجه آنست كه باشد غم خدمتكارش

35. آن سفر كرده كه صد قافله همره اوست

   هر كجا هست خدايا به سلامت دارش

36. خواهي كه سخت و سست جهان بر تو بگذرد

   بگذر ز عهد سست و سخنهاي سخت خويش

37. گفت آسان گير بر خود كارها كز روي طبع

   سخت مي گيرد جهان بر مردمان سخت كوش

38.بر بساط نكته دانان خودفروشي شرط نيست

   يا سخن دانسته گو اي مرد عاقل يا خموش

39. در خلوص منت ارهست شكي تجربه كن

   كس عيار زر خالص نشناسد چو محك

40.پاي ما لنگ است و منزل بس دراز

   دست ما كوتاه و خرما بر نخيل