مقدمه
پديده پيچيدگي محيط ها در عصر كنوني، سازمانها را بر آن داشته است تا پاسخهاي بسيار گوناگون و متفاوت داشته باشند. يكي از عملي ترين شيوه ها، ترغيب كاركنان به اين است كه با تمام وجود خود را وقف كار كنند و از اين طريق «خود» تمام عيار خويش را در كار بيابند كه پيامد آن كاركناني خلاق و نوآور در پاسخگويي به محيط هاي متلاطم خواهد بود. بروز خود تمام عيار در كار با ورود معنويت در سازمان ميسر خواهد بود. امروزه كاركنان در هر كجايي كه فعاليت مي كنند، چيزي فراتر از پاداشهاي مادي در كار را جستجو مي كنند. آنان در جستجوي كاري با معنا، اميد بخش و خواستار متعادل ساختن زندگيشان هستند. سازمانها با كاركنان رشد يافته و بالنده اي روبرويند كه در پي يافتن كاري با معنا، هدفمند و پرورش محيط هاي كاري با چنين ويژگيهايي هستند. در واقع معنويت در كار، توصيف كننده تجربه كاركناني است كه كارشان ارضا كننده، با معنا و هدفدار است. همچنين تجربه معنويت در كار، با افزايش خلاقيت، صداقت، اعتماد و تعهد در كار همراه است.
در سالهاي اخير داده ها و شواهد علمي فراواني مبني بر وجود هوشي با نام «SQ» يا هوش معنوي به دست آمده است. بنا به يافته هاي اخير، اين هوش نهايي ترين هوش انسان معرفي شده و نقطه عطفي در اين زمينه به شمار مي آيد. امروزه يكي از موضوعات در حوزه كسب وكارموضوع اصول اخلاقي و سرمايه هاي معنوي هستند ما بايد بتوانيم اثبات كنيم كه انسان هايي نيستيم كه فقط به پول فكر مي كنيم بلكه ما موجوداتي هستيم كه معنا و مفهوم خاصي در زندگيمان وجود دارد و به دنبال اين هستيم كه براي زندگي خود معنا ارزش و هدف بيابيم. هوش معنوي يا «SQ» همان توانايي است كه به ما قدرت ديدن رؤياها و تلاش و كوشش براي دست يافتن به آن رؤياها را ارزاني مي دارد. اين هوش زمينه تمام آن چيزهايي است كه ما به آنها اعتقاد داريم و نقش باورها، عقايد و ارزشها را در فعاليتهايي كه برعهده مي گيريم، دارا مي باشد. هوشي كه به واسطه آن به سؤال سازي در رابطه با مسايل بنيادي در زندگيمان مي پردازيم و با كمك آن، تحول و تغيير را در زندگي پذيرا مي شويم. هوشي كه قادريم توسط آن به فعاليتها و نحوه عملكردهايمان مفهومي وسيعتر، غني تر، پربارتر و پرمعناتر ببخشيم. همچنين با كمك آن بر معناي اعمالمان آگاه شده و دريابيم كداميك از اعمال و رفتارهايمان از ارزش بيشتري برخوردارند و كدام مسير در زندگيمان والاتر و شايسته پيمودن است.
براي انتخابي درست از ميان راههاي موجود در بحث معنويت و عرفان، و تشخيص راه در ست از غلط، و يا عرفان صحيح از كاذب، ابزاري نياز است، كه مهمترين آن "هوش معنوي" است، كه با اين هوش انسان دچار تشويش نشده و در دو راهي هاي معنوي، ميتواند راه درست و پرچمدار راه درست را، پيدا كرده و نور واقعي را از بين نورهاي ضعيف و قوي كه انسان را به بيراهه مي برند، پيدا كند، و به سرانجام مقصود برسد .
پژوهش هاي بي شماري ،رابطه مثبت بين معنويت و موفقيت را تائيد نموده است . نتايج اين پژوهش ها حاكي از آن است كه ارزش هاي معنوي نه تنها به بهبود كيفيت زندگي كاري كاركنان مي انجامند كه اين توانايي بالقوه را دارند كه كل سازمان را ارتقاء ببخشد (هوارد،2000) .
تعاريفي از هوش معنوي
از هوش معنوي تعاريف متعددي شده است اما تمام اين تعاريف انعطاف پذيري در مقابل تغييرات ، درس گرفتن از شكست ها ، معنا و هدف در كار ، خودآگاهي ، خلاقيت و توسعه سازمان تاكيد مي كنند كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي شود .
لوين (2000)هوش معنوي را اين طور تعريف مي كند : هوش معنوي زماني بروز مي كند ، كه ما بتوانيم معنويت را با زندگي روزانه خود تلفيق كنيم .
هوش معنوي از نظر ولمن (2001) ظرفيتي است براي پرسيدن سئوالات غايي در خصوص معناي زندگي و همزمان ظرفيتي است براي تجربه كردن ارتباطات يكپارچه بين ما و جهاني كه در آن زندگي مي كنيم .
ايمونز(2000) هوش معنوي ،چهار چوبي براي شناسايي و سازمان دهي مهارت ها و توانمندي ها مورد نياز است؛ به گونه اي كه با استفاده از معنويت ميزان انطباق پذيري فرد افزايش مي يابد .
تعريف آمرام (2007 ) هوش معنوي،توانايي به كارگيري و بروز منابع،ارزش ها و كيفيت هاي معنوي است؛به گونه اي كه بتواند كاركرد روزانه وآسايش(سلامت جسمي و روحي)را ارتقاء دهد .
زوهرومارشال (2000 )هوش معنوي،هوشي كه از طريق آن مسائل مربوط به معنا وارزش ها را حل ميكنيم،هوشي كه فعاليت ها و زندگي ما را در زمينه ي وسيع تر ،غني ترو معنا دار قرار ميدهد،هوشي كه به ما كمك ميكندبفهميم كدام اقدامات يا كدام مسير معنا دار تر از ديگري است .
كينگ (2008) هوش معنوي را به عنوان مجموعه ظرفيت هاي رواني كه با آگاهي ،انسجام ،كاربرد سازوار جنبه هاي متعالي و معنوي و غير مادي وجود فرد سر و كار دارد ، تعريف مي كند كه به پيامد هايي همچون بازتاب عميق وجودي ،افزايش معنا ،باز شناسي خود متعالي و تسلط ويژگي هاي معنوي مي انجامد .
اهميت و ضرورت تحقيق
جرياني گسترده از تغييرات و تحولات از اواخر قرن بيستم آغاز شده است كه پايه هاي پارادايم هاي سنتي رادر همه حوزه ها و به ويژه در اقتصاد ، مديريت و كسب و كار به شدت سست كرده است . در پارادايم هاي جديد بجاي تاكيد بر مدل سنتي و فرماندهي بر گروهها ي مشاركتي برخلاقيت و معنويت تاكيد مي شود . سازمان ها با كاركنان رشد يافته و بالنده اي روبرويند كه در پي يافتن كاري با معنا ،هدفمند وپرورش محيط هاي كاري با چنين ويژگي هايي هستند .
افرادي كه داراي هوش معنوي هستند داراي اين صفات مي باشند :
- قدرت مقابله با سختي ها ،دردها و شكست ها
- بالا بودن خود آگاهي در اين افراد
- حسي كه اين افراد را هدايت دروني مي كند
- درس گرفتن از تجربيات و شكست ها
- از دشواري هاي زندگي فرصتي مي سازد براي دانستن
- توانايي ايستادگي در برابر جمع و هم راي نشدن با عامه مردم
- گفتن چرا ؟
- پرداختن به سجاياي اخلاقي و اهميت دادن به آنها
- توانمند بودن در خودداري و كنترل خويش
- برخوردار بودن از حس انعطاف پذيري بالا
در واقعه مي توان گفت معنويت از طريق دانش ضمني (ديسكون هارل ، 2008 ) و به واسطه هوش معنوي (كينگ ،2008) تصميمات را تحت تاثير قرار مي دهد . علاقه نو پديد به نحوي تاثير معنويت در كسب و كار و رهبري در مقالات ، مجلات و كتاب هاي فراواني مطرح شده است (واسكونسلوز ،2009) و مي توان آن را با كمك نيازهاي مازلو تبين نمود . به اين ترتيب كه با رشد و توسعه استانداردهاي زندگي ،كاركنان تعلقالت خود را از سمت نيازهاي حياتي و امنيتي به سوي خود شكوفايي و معنويت سوق داده اند (ونيك و ديلون ،2002). گر چه ارتباطات زيادي بين معنويت و بهزيستي روانشناختي و سازگاري وجود دارد ، ولي به اعتقاد كينگ راهبردهاي مقابله اي و تكنيك هاي حل مشكل با استفاده از معنويت در واقع كاربردهاي سازگارانه هوش معنوي بوده و پيشنهاد مي كند اين ارتباط غير مستقيم است كه به عنوان ميانجي عمل نموده و به احتمال بيشتر همبستگي معنادار تري ميان سطوح هوش معنوي و سازگاري وجود دارد (رضازاده ،1389)
معنويت
معنويت به عنوان يكي از ابعاد انسانيت شامل آگاهي و خودشناسي مي شود بيلوتا معتقد است معنويت ، نياز فراتر رفتن از خود در زندگي روز مره و يكپارچه شدن با كسي غير از خودمان است ، اين آگاهي ممكن است منجر به تجربه اي شود كه فراتر از خودمان است (غباري بناب و همكاران ،128:1386)
معنويت امري همگاني است و همانند هيجان ،درجات و جلوه ها ي مختلفي دارد . ممكن است هشيار يا ناهشيار ،رشد يافته يا غير رشد يافته ،سالم يا بيمار گونه ،ساده يا پيچيده و مفيد يا خطرناك باشد (وگان ،2003).
وگان بعضي از خصوصيات معنويت را چنين عنوان كرده است :
1-بالاترين سطح رشد در زمينه هاي مختلف شناختي ،اخلاقي،هيجاني و بين فردي را در بر مي گيرد .
2-يكي از حوزه هاي رشدي مجزا مي باشد .
3-بيشتر به عنوان نگرش مطرح است . (مانند گشودگي نسبت به عشق )
4-شامل تجربه هاي اوج مي شود .
به نظر غباري بنات و همكاران (1386) معنويت عبارت است از ارتباط با وجود متعالي ،باور به غيب، باور به رشد و بالندگي انسان در راستاي گذشتن از پيچ و خم هاي زندگي شخصي بر مبناي ارتباط با وجود متعالي و درك حضور دائمي وجود متعالي در هستي معنادار ،سازمان يافته و جهت دار الوهي .
الكينز و همكاران پديده معنويت را داراي يك ساختلر چند بعدي مي دانند كه شامل 9 بخش عمده مي شود . اين اجزاء به طور خلاصه به قرار زير هستند :
1-بعد روحاني يا فرامادي : كه به عنوان خداي مشخص فرد ،خود فراتر يا بعد فرامادي تجربه مي شود .
2-معنا و هدف در زندگي : به معنا كه خلاء وجودي را مي توان با زندگي معنا دار كرد.
3-داشتن رسالت در زندگي : فرد معنوي نوعي احساس وظيفه و تعهد دارد .
4-تقدس در زندگي : زندگي مشحون از تقدس است . و فرد معنوي مي تواند تجربه هاي نظير حيرت و اعجاب را حتي در موقعيت هاي غير مذهبي داشته باشد و ديگر اينكه سراسر زندگي مقدس است .
5-اهميت ندادن به ارزش هاي مادي : رضايت نهايي را ،نه در ماديات بلكه در مسائل معنوي و روحي مي توان يافت .
6-نوعدوستي : به معناي تحت تاثير درد و رنج ديگران قرار گرفتن ،داشتن احساس عدالت اجتماعي و اينكه همه ما بخشي از آفرينش هستيم .
7-آرمانگرايي : فرد جهاني بهتر را در ذهن به تصوير مي كشد و تمايل دارد كه اين آرمان را برآورده سازد .
8-اگاهي از تراژدي : درد ،مصيبت و مرگ قسمتي از زندگي هستند و به آن رنگ و روح مي بخشند.
9-اثرات معنويت : معنوي بودن واقعي موجب تغيير همه جنبه هاي بودن و نحوه زيستن مي شود (كشميري و عرب احمدي ،1387).
هوش معنوي در سازمان:
باشد و قوانين و نقشها را دستخوش تغييرات خود نمايد، قادر به انجام اصلاحات بي شمار گردد و بتواند شرايط را به بهترين شكل متحول كند.همانطور كه مي دانيد امروزه عصر رقابت و پيچيدگي است و همه سازمان ها هم با انسان ها سروكار دارند كه داراي رفتارهاي غير قابل اين تنها انسان است كه از هوش معنوي «SQ» برخوردار است، هوشي تحول پذير و توانايي كه به او قدرت مي بخشد تا خلاق پيش بيني هستند، بنابراين تنها راه به خدمت در آوردن افراد ترغيب آنها به توسعه معنوياتشان و همين طور ايجاد زمينه آن توسط رهبران هست. در واقع، رهبر معنوي با ويژگيهاي منحصر به فرد خود، چشم اندازي از آينده سازمان ايجاد و به گونه اي در كاركنان نفوذ مي كند كه آنان به تحقق چشم انداز سازمان ايمان آورند و به آينده سازمان اميدوار باشند، به اين ترتيب انگيزه دروني كاركنان را براي تلاش بيشتر افزايش مي دهد. از طرف ديگر با رواج فرهنگ نوعدوستي موجب مي شود كه افراد توجه عميقي به خود و زندگي گذشته خود داشته باشند و روابط مطلوبي با ديگران بر قرار كنند. چنين رهبري موجب مي شود كهكاركنان معناي واقعي شغل خود را درك كنند و براي شغلي كه دارند اهميت قائل شوند. همچنين به آنها اين احساس دست ميدهد كه شغلشان از نظر سازمان و ساير همكاران نيز داراي اهميت است. اين رهبران چشم انداز و ارزشهاي مشتركي براي كاركنان ايجاد و موجبات توانمندي تيمي و سازماني آنان را فراهم مي كنند كه در نهايت سطح رفاه زيستي و سلامتي و تندرستي كاركنان و همچنين بهره وري و تعهد سازماني آنان افزايش خواهد يافت.و در نتيجه كارايي آنها افزايش خواهد يافت. (نرگسيان،عباس،تدبير،سال 86)
تأثير هوش معنوي بر رفتار كاركنان:
با توجه به ويژگي هاي هوش معنوي و خصوصيات افراد صاحب هوش معنوي و مطالعاتي كه در اين رابطه توسط صاحبنظران صورت گرفته مي توان رفتار كاركنان داراي هوش معنوي قوي و ضعيف را در قالب موارد زير دسته بندي كرد:
مقايسه رفتار افراد داراي هوش معنوي قوي و افراد داراي هوش معنوي ضعيف:
افراد داراي هوش معنوي قوي افراد با هوش معنوي ضعيف يا بدون آن
آنها هرگز فاقد حس خود شناسي نيستند و مي دانند كه جنسيت ، مليت ، اعتقادات ، ... مانند برچسب هستند و آن چيزي كه من هستم نيستند. فاقد حس شناسايي چيزهايي مانند مليت ، رقابت و موقعيت هستند و بنابراين موقعي كه هر كدام از اين شناسايي هاي غلط تهديد آميز باشند، ناراحت و عصباني مي شوند.
هرگز ديگران را براي هر چيزي سرزنش نمي كنند و هميشه مسئوليت اعمالشان را مي پذيرند، چيزي را براي از دست دادن ندارند، درك كرده اند كه نمي توانند مالك هر چيزي باشند و براي اين كه حس خوبي در مورد خودشان داشته باشند نيازي به تأييد ديگران ندارند. موقعي كه از ديگران خطايي سر مي زند، به خاطر ترس از مسئول شناخته شدن و از دست دادن موقعيت شان آنها را سرزنش مي كنند و بنابراين از ديگران تأييديه مي گيرند.براي اين كه از مدير خود تأييديه بگيرند حاضرند دست به هر كاري بزنند.
از همه وابستگي ها آزاد هستند و در درون خود احساس اطمينان ايجاد مي كنند. احساس آنها از اطمينان مبتني بر توانايي هايشان ، نقاط قوت ، استعدادها ، و شايستگي هاي ذاتي است. به عنوان يك انسان چيزي كه آنها مي دهند بر مبناي چيزي كه ديگران به آنها مي دهند نيست. افراد به شغلشان وابسته مي شوند و براي به دست آوردن اطمينان پول پرداخت مي كنند.در صورت از دست دادن شغلشان دچار افسردگي،بيماري هاي رواني مي شوند و يا گاهاً حتي به خودكشي دست مي زنند.
دوست دارند كه خدمت كنند به ديگران و دريافته اند كه تنها راه براي توسعه توانايي هاي شخصي اشان استفاده از آنها در خدمت به ديگران هست.ارتباط خوبي با ارباب رجوع برقرار مي كنند. براي بقاء زندگي مي كنند. هنوز تحت اين تصور غلط هستند كه بقاء شايسته ترين چيزي هست كه شما آن را در وهله اول جستجو مي كنيد.
هرگز به واسطه تغييرات جهان پيرامون خود مضطرب نمي شوند چون كه آن را چيزي طبيعي مي دانند.و در برابر تغييرات سازماني مقاومت نمي كنند. به آساني مضطرب مي شوند و احساس مي كنند كه به طور شخصي به واسطه تغييرات جهاني و بومي در معرض تهديدند.در برابر تغييرات سازماني به شدت مقاومند.
دريافته اند كه چيزي كه آنها در جهان بيرون جستجو مي كردند (آرامش،عشق،خشنودي،رضايت) در درون آنهاست و مي توانند هيچ وقت آنها را از دست ندهند. اين افراد هنوز در جستجوي عشق و شادي در جهان و ديگران هستند و بنابراين با تجربه مكرر نااميدي هنوز مواجه اند.
كار را به عنوان يك وسيله خلاقيت، ابراز خود و يادگيري مي بينند و پول را يك پاداش دوم به حساب مي آورند. كار را به عنوان يك عمل خسته كننده لازم مي دانند، كه ميروند به محل كار و مقداري پول براي پرداخت صورتحساب ها مي گيرند.
افراد را به عنوان انسان مي بينند كه داراي قوت ها،ضعف ها،نيازها،ملاحظات و خواسته هايي هستند.
ارتباطات اغلب قبل از وظيفه مي آيد. به افراد به عنوان ابزاري در انجام دادن شغل،رسيدن به اهداف، و دستيابي به هدف نگاه مي كنند.
وظيفه اغلب قبل از ارتباطات مي ايد.
تمايل به داشتن يك زندگي آرام دارند، يك فرصت براي ايفاي نقش و خلاقيت. تمايل به داشتن يك زندگي كاملاً تجاري دارند.و منافع شخصي براي آنها در درجه اول اهميت قرار دارد
(حاتمي ، 1389)
اجزاء هوش معنوي:
1 تحمل هوش معنوي:نور بصيرت كه به انسان اجازه ميدهد در مورد جنبه هاي خاصي از واقعيت ، خيال بافي ميكند. همچنين اين ويژگي حس درك هيبت و عظمت خلقت و حس خودشناسي را امكان پذير مي نمايد.
2 ادراك مستبدل:نقطه مقابل تحمل شهودي است.اين فرايند شامل ترسيم،توسعه و تحليل بصيرت به دست آمده از طريق شهود بخاطر روشن كردن معنا و جزئيات بصيرت است.
3 آگاهي بر خواست و نيت :با تركيب تحمل شهودي و ادراك مستدل انسان قادر خواهد بود كه به يك حالت دانستن وارد شود،دانستن كامل هدف خواسته هايش.
4 عشق و شفقت:نعمت عشق بيانگر جريان نا محدود عشق و انرژي الهي است.
5 قدرت و عدالت متمركز:نقطه مقابل عشق،زور و محدوديت است. زمانيكه در شكل مثبت ظهور بايد نشان دهنده عدالت و انصاف خواهد بود اين ويژگي،ايجاد كننده نظم و احساس مسئوليت و توانايي كنترل و ارزشيابي رفتارهاي خود شخص است.
6 شفا و بخشش:وقتي عشق و زور و محدوديت بطور مطلوب،شوند نتيجه عبارت است از بهبود و تعديل انرژي هاي متعادل نشده .شامل بخشش خود و ديگران،ابراز دلسوزي،خارج كردن عصبانيت بدون شكستن حريم ديگران.
7 زندگي با شوق: بروز كامل عشق در شخصيت فرد و توانايي براي زندگي با شادابي و شوق است .
8 زندگي با وقار ،يكدلي و تعهد:بصورت پايبندي به اصول شخص و نيروي متعالي خودش است .بدون اين حس شخص دچار لاقيدي مي شود. در اين حالت شخص ميتواند وسوسه را رد كند و در رفتارها و صحبت هايش تعهد به ارزشهاي شخصي را نشان دهد و مسير اخلاقي راهنمايي وي در زندگي و كسب كار خواهد بود .
9 پيوند و خدمت خلاق : اين ويژگي برد و عملكرد اشاره دارد : داشتن خلاقيت و ديگري ارتباط و پيوند داشتن با ديگران در اينجا شخص تركيبي از حضور خداوند ، عشق و وقار را در امور عادي زندگي روزانه اش از خود نشان مي دهد و رفتار هاي او بر اساس كارهاي مثبت و متعهدانه است .
10 پادشاهي خداوند / شادي و تكميل / زندگي با هوش معنوي مطلوب:يعني شخص هر چه را در زندگي با آن سر و كار دارد يا اساسا در دنيا وجود دارد را نشانه اي از وجود خداوند و حضور خداوند و نظارت او بر اعمالش بداند و اينكه همه چيز به خواست و اراده خداوند انجام مي گيرد .(عبدا...زاده و همكاران ،42:1388)
ابعاد معنويت
معنويت داراي سه بعد است:
1. معنا: معنويت شامل جست وجوي معنا و هدف به شيوه اي است كه به وجودي مقدّس يا واقعيتي غايي ارتباط پيدا مي كند. معمولاً اين امر موجب پاسخ به اين سؤال مي شود كه چه گونه ديدگاه من دربارة وجودي مقدّس يا واقعيتي غايي به زندگي ام معنا مي بخشد؟ معنا ممكن است دربرگيرندة اصول اخلاقي و ارزش هاي متعالي نيز باشد، بخصوص كه اين جنبه هاي زندگي سرچشمه گرفته از ديدگاه ما نسبت به وجودي مقدّس يا واقعيتي غايي است.
2. تعالي: اين واژه به تجربيات فراشخصي يا وحدت بخش اشاره مي كند كه ارتباطي فراسوي خود شخصي مان فراهم مي سازد و شامل ارتباط با وجودي مقدّس يا واقعيتي غايي مي گردد.
3. عشق: عشق منعكس كنندة بعد اخلاقي معنويت است، بخصوص زماني كه توسط باورهاي مربوط به واقعيتي غايي يا وجودي مقدّس برانگيخته شده باشد. از نظر هارتز، اينكه بتوانيم عشق بورزيم يا نه، منعكس كنندة اين موضوع است كه دو بعد ديگر معنويت (معنا و تعالي) را تا چه اندازه جدّي مي گيريم. منظور از «عشق» صرفاً يك احساس نيست، عشق مي تواند مستلزم انجام كاري باشد كه بيشترين فايده را براي خود و ديگران در پي داشته باشد. (هارتز ،1387 : 75)
از ديدگاه غباري بناب و همكارانش، «معنويت» عبارت است از: «ارتباط با وجود متعالي، باور به غيب، باور به رشد و بالندگي انسان در راستاي گذشتن از پيچ وخم هاي زندگي و تنظيم زندگي شخصي بر مبناي ارتباط با وجود متعالي در هستي معنادار، سازمان يافته وجهت دار الوهي. اين بعد وجودي انسان فطري و ذاتي است و با توجه به رشد و بالندگي انسان و در نتيجه، انجام تمرينات و مناسك ديني متحوّل شده و ارتقا مي يابد.»
مولفه ها هوش معنوي
-ايمونز تلاش كرد معنويت را براساس تعريف گاردنر از هوش ، در چارچوب هوش مطرح نمايد . وي معتقد است معنويت مي تواند شكلي از هوش تلقي شود ، زيرا عملكرد و سازگاري فرد (مثلا سلامتي بيشتر ) راپيش بيني مي كند و قابليت هايي رامطرح مي كند كه افراد را قادر مي سازد به حل مسائل بپردازند و به اهدافشان دسترسي داشته باشد گاردنر ،ايمونز را مورد انتقاد قرار مي دهد ومعتقد است كه بايد جنبه هايي از معنويت را كه مربوط به تجربه هاي پديدار شناختي هستند (مثل تجربه تقدس يا حالات متعالي )از جنبه هاي عقلاني ،حل مسئاله و پردازش اطلاعات جدا كرد (آمرام، 6:2005).
وي بعضي از خصوصيات هوش معنوي را چنين عنوان مي كند :
الف ) هوش معنوي نوعي هوش غايي است كه مسائل معنايي و ارزشي را به ما نشان داده و مسائل مرتبط با آن را براي ما حل مي كنند . هوشي است كه اعمال و رفتار مارا در گستره هاي وسيع از نظر بافت معنايي جاي مي دهد و همچنين معنادلر بودن يك مرحله از زندگي مان را نسبت به مرحله ديگر مورد بررسي قرار مي دهد (زوهر . مارشال ،2000) .
ب) هوش معنوي ممكن است در قالب ملاك هاي زير مشاهده شود : صداقت ، دلسوزي ،توجه به تمام سطوح هشياري ، همدردي متقابل ، وجود حسي مبني بر اينكه نقش مهمي در يك كل وسيع تر دارد ، بخشش و خير خواهي معنوي و عملي ، در جستجوي سازگاري و هم سطح شدن با طبيعت و كل هستي ،راحت بودن در تنهايي بدون داشتن احساس تنهايي .
ج) افرادي كه هوش معنوي بالايي دارند ، ظرفيت تعالي داشته و تمايل بالايي نسبت به هشياري دارند . آنان اين ظرفيت را دارند كه بخشي از فعاليت هاي روزانه خود را به اعمال روحاني و معنوي اختصاص بدهند و فضايلي مانند بخشش ، سپاسگزاري ، فروتني ، دلسوزي و خرد از خود نشان دهند .
زهر در كتاب خود تحت عنوان هوش معنوي ، نيلوفر را به عنوان سمبل شخصي استفاده مي كند كه داراي هوش معنوي است .استفاده از نيلوفر به عنوان سمبلي غايي از انساني كه داراي هوش معنوي است ، راه آشكاري جهت تركيب سنن غربي و شرقي است . به عقيده زهر ، هوش معنوي كمك مي كند كه با تخيل و رويا پردازي محدوديت ها را از ميان يرداشته و همچون نيلوفري از درون لجن ، شكوفا شويم . نيلوفر زندگي را در تاريكي و لجن آغاز مي كند و با حركت به سمت خورشيد ، عرش و زمين را به هم متصل مي كند . در فلسفه هاي آسيايي ، نيلوفر سمبل غايي تماميت مي باشد و هدف معنويت غرب دستيابي به چنين تماميتي بوده است و روانشناسي اين تماميت را كمال مي نامد(ساغرواني ، 42:1388)
شكل 2-2 .مدل نيلوفر ( زهر و مارشال، 2002 )
- نويل و وگان معتقدند مولفه هاي هشت گانه اي كه نشان دهنده هوش معنوي رشد يافته هستند عبارتند از : درستي و صراحت ،تماميت ،تواضع ، مهرباني ، سخاوت ، تحمل ، مقاومت و پايداري و تمايل به برطرف كردن نيازهاي ديگران . (به نقل از :63:2004)
-آمرام معتقد است هوش معنوي شامل حس معنا و داشتن ماموريت در زندگي ، حس تقدس در زندگي ، درك متعادل از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنيا مي شود (آمرام، 15:2005).
-فريدمن و مك دونالدپس از مرور معاني مختلف معنويت ،مئولفه هاي مهم آن را چنين عنوان مي نمايند :
1- تمركز داشتن بر معني نهايي .
2- آگاهي از سطوح چند گانه هوشياري و رشد آنها .
3- اعتقاد به گرانبها و مقدس بودن زندگي .
4- ارتقاء خود به يك كل بزرگتر .( آمرام ، 15:2005)
-مك مولن( 2003) معتقد است ارزشهايي مانند شجاعت¬ ، يكپارچگي ، شهود و دلسوزي از مؤلفه هاي هوش معنوي هستند . همچنين وي معتقد است بين بصيرت و هوش معنوي رابطه وجود دارد و در مقابل ، استرس ضد شهود است . وي يكي از راه هاي افزايش بصيرت را توجه آرامش بخش عنوان مي كند . از نظر مولن نگراني ، تلاش فزاينده و نا فرجامي است كه به دليل تأخير در تصميم گيري روي مي دهد.
- بروس ليچفيلد مشخصات هوش معنوي را چنين مطرح مي كند :
1- آگاهي از تفاوت ؛
2- شگفتي ،حس ماوراء الطبيعه و تقدس ؛
3- حكمت و خرد ؛
4- آگاهي و دور انديشي ،توان گوش دادن ( ساكت بودن و به نداي خداوند گوش دادن ) ؛
5- هنگام آشفتگي و تناقض و دوگانگي آرام بودن ؛
6- تعهد ، فداكاري و ايمان .
- كينگ براي هوش معنوي چهار مؤلفه پيشنهاد مي دهد :
1-تفكر انتقادي : اولين مؤلفه هوش معنوي به تفكر انتقادي وجودي اشاره دارد .و توانايي انديشيدن بطور انتقادي به حقيقت وجود ، هستي ، عالم وجود ، زمان ، مرگ و ديگر موضوعات ماوراء طبيعي يا وجودي تعريف مي شود .
2- توليد معناي شخصي : دومين مولفه هوش معنوي به توليد معناي شخصي اشاره دارد كه به توانايي خلق معنا و هدف شخصي در كليه تجارب جسماني و رواني شامل ظرفيت خلق و تسلط يافتن به مقصود زندگي است.
3- آگاهي متعالي: سومين مؤلفه هوش معنوي به ظرفيت شناخت و درك ابعاد برتر خود ، ديگران و جهان مادي اشاره دارد .
4- توسعه سطح هوشياري : آخرين مؤلفه هوش معنوي به توانايي ورود به مراحل بالاتر هوشياري از جمله هوشياري خالص ، آگاهي كيهاني ، وحدت و يكتايي اشاره دارد. ( كينگ ، 2008)
طبق نظر كينگ(2008 )اين چهار مؤلفه داراي منشأ زيستي بوده وعام و فرا گير هستند .
ساغرواني از ميان مدلها و نظريات اشاره شده در اين زمينه مدل جديد ارائه داد و اين مدل را 3-s ناميد .
بر اساس اين مدل ، افراد داراي هوش معنوي بالا ، از توجه متعادل ،متناسب و همزماني به عوامل زير برخوردارند :خداوند ( منبع آفرينش ) خلق ( محيط ) و خود ( خويشتن ) . اين مدل را در فارسي مي توان 3 – خ ناميد .( ساغرواني ، 46:1388)
مؤلفه هاي هوش معنوي در اسلام
در فرهنگ اصيل اسلامي به طور ضمني هوش معنوي مورد توجه فراواني قرارگرفته است . به طور مثال ، جامي (1381) بر اساس متون مذهبي مؤلفه هاي ذيل را براي هوش معنوي بر شمرده است :
1- مشاهده وحدت در وراي كثرت ظاهري؛
2- تشخيص و در يافت پيامهاي معنوي از پديده ها و اتفاقات؛
3- سؤال و در يافت جواب معنوي در مورد منشأ و مبدأ هستي (مبدأ و معاد)؛
4- تشخيص قوام و روابط بين فردي بر فضيلت عدالت انساني؛
5- تشخيص فضيلت فراروندگي از رنج و خطا و به كار گيري عفو و گذشت در روابط بين فردي؛
6- تشخيص الگو هاي معنوي و تنظيم رفتار بر مبناي الگوي معنوي؛
7- تشخيص كرامت و ارزش فردي و حفظ و رشد و شكوفايي اين كرامت؛
8- تشخيص فرايند رشد معنوي و تنظيم عوامل دروني و بيروني در جهت رشد بهينه اين فرايند معنوي؛
9- تشخيص معناي زندگي ، و حوادث مربوط به حيات ، نشور ، مرگ و برزخ ، بهشت و دوزخ رواني؛
10- درك حضور خداوندي در زندگي معمولي؛
11- درك زيبايي هاي هنري و طبيعي و ايجاد حس قدر داني و تشكر؛
12- داشتن ذوق عشق و عرفان كه در آن عشق به وصال منشأ دانش است نه استدلال و قياس؛
13- داشتن هوش شاعرانه كه معناي نهفته در يك قطعه شعري را بفهمد؛
14- هوش معنوي باعث فهم بطون آيات قرآني مي شود و موجب مي گردد افراد كلام انبياء را راحت تر و با عمق بيشتر درك نمايند؛
15- هوش معنوي در فهم داستانهاي متون مقدس و استنباط معناي نمادين اين داستانها كمك فراواني مي كند؛
16- هوش معنوي كه در قرآن در مورد صاحبان آن صفت اولوالالباب به كار رفته است ، باعث مي شود افراد به جوهر? حقيقت پي ببرند و از پرده هاي اوهام عبور نمايند.
هر چند عرفاي اسلامي نيز اين مؤلفه ها را ذكر نموده اند، ولي از آنجا كه اين مؤلفه ها به انسان بينش مي دهند و باعث افزايش سازگاري او با هستي مي شوند، مي توان آنها را جزء مؤلفه هاي معنوي قلمداد نمود .
عوامل مؤثر در هوش معنوي كه در متون اسلامي تقوا و پرهيز گاري قلمداد شده است ، به همراه تمرينات روز مره از قبيل تدبر در خلقت ، تدبر در آفاق و انفس ، عبادت، خواندن قرآن و تدبير صادقانه در آيات آن مي توانند نقش اساسي در تقويت هوش معنوي داشته باشند (غباري بناب و همكاران، 1386).
غور و تفحص در مورد هوش معنوي منجر به مطرح شدن عوامل زير شده است:
درك حضور متعالي در زندگي، درك پيامهاي حضور متعالي كه هدايت گر هر انساني از درون و بيرون است ، حس شگفتي و اعجاب در برابر امر قدسي، حس خشيت و فروتني در مقابل عظمت وجود متعالي، توان گوش دادن به نداي ربوبي ، حفظ آرامش در هنگام آشفتگي در هنگام و تناقض و دو گانگي، تعهد، فداكاري، ايمان، درك خردمندانه معاني عمقي كلام خداوندي سازگاري و درك فرمان و دستورات الوهي و درك شناختي و عاطفي اين دستورات ، درك وحدت در عين كثرت ، درك عشق در عين نقص در روابط، درك عدالت در عين عمل، درك معنا در رنج ها ، سختي ها و دشواريها و توانايي عمل كردن به صورت مستقل.
همچنين ديدن وحدت در كثرت يكي از بعدهاي اساسي معنويت است كه در عرفان اسلامي نيز بدان تأكيد شده است چنانچه فخردين عراقي مي گويد:
آفتابي در هزاران آبگينه تافته پس به رنگ هر يكي تابي عيان انداخته
جمله يك نور است ليكن رنگهاي مختلف اختلافي در ميان اين و آن انداخته
بعضي از توانايي ها و كيفيت ها همانند خردمندي ، خلاقيت و دلسوزي باآگاهي معنوي رشد يافته ناشي از مذهب همراه است. به همين شكل حقايق قديمي ( مثلاً قانون طلايي سقراط كه بيان مي دارد خودت را بشناس يا عبارت بقراط كه مي گويد « آزار مرسان » ، بعضي از ويژگي هاي اصلي افرادي را كه از نظر معنوي با هوش هستند ، نشان مي دهد . بودا ، مسيح ، محمد ( ص) و مادر ترزا از جمله افراد بنامي مي باشند كه داراي چنين مهارت ها و كيفياتي هستند و در واقع هوش معنوي بالايي دارند ( مك هاوك ، 2002 ؛ به نقل از : نازل 3:2004 ) .
مدل هاي هوش معنوي:
مدل وگان:
وگان،جهت تشريح هوش معنوي مدلي را ارائه ميدهد كه بيشتر براي درك معاني زندگي تكيه دارد. به علاوه او همانند ايمونز،معتقد است كه هوش معنوي مانند ساير هوش ها جهت حل مسئله كاربرد دارد و مبتني بر آگاهي فرد است.مدل وگان بر سه جزء هوش معنوي دلالت دارد:
1- توانايي يافتن معنا بر اساس درك عميق مسائل مربوط به هستي.2-آگاهي از سطوح چند گانه ي هوشياري وتوانايي استفاده از آن جهت حل مسئله.3-آگاهي از تعامل ميان همه ي موجودات با يكديگر و تعامل آنها با ماوراء(جهان غير مادي )
مدل بروس ليچفيلد
ليچفيلد نيز مانند ساير انديشمندان ،به بعد آگاهي اشاره ميكند،اما توجه او بيشتر بر كاربرد دروني هوش معنوي است،از جمله داشتن آرامش.علاوه بر اين او جنبه هاي اخلاقي اين هوش را مورد توجه قرار ميدهد.بروس ليچفيلد مشخصات هوش معنوي را چنين مطرح ميكند:
1-آگاهي از تفاوت؛2-حس ماوراء الطبيعه؛3-حكمت وخرد؛4-آگاهي و دور انديشي؛5-آرام بودن در هنگام آشفتگي و تناقض و دوگانگي؛6-تعهد،فداكاري و ايمان؛7-آگاهي هوشيارانه و سازگاري با وقايع و تجارب زندگي وپرورش خود آگاهي
مدل ايمونز
ايمونز معتقد است كه هوش معنوي،جنبه هاي بيروني هوش را با جنبه هاي دروني معنويت تلفيق ميكند و بدين ترتيب ظرفيت خارق العاده اي در فرد ايجاد ميكند به گونه اي كه ميتواند معنويت را به شكلي كاربردي مورد استفاده قرار دهد
وي براي افرادي كه از نظر معنوي باهوش هستند،5 ويژگي را برميشمارد:
1.ظرفيتي براي برتر بودن 2.توانايي ورود به سطوح بالاتر آگاهي؛
3.فعاليت ها و روابط خود را با احساس معنويت انجام دادن؛ 4.توانايي بهره برداري از منابع معنوي باري حل مشكلات زندگي؛
5.ظرفيت براي رفتار هاي پرهيزكارانه جهت نشان دادن رحم و تواضع.
البته در پاسخ به انتقادات ماير،مبني بر اين كه تقوا و پرهيزگاري،رقتاري است كه به شخصيت و اخلاقيات نسبت داده ميشود و نه به هوش،ايمونز عامل پنجم را كنار گذاشت و چهار بعد اول را به عنوان همه ي عناصرمدل خود باقي گذاشت