تلکس وب سايت شخصي ولي اله ديني: اخلاق و قواعد گفتگو
دوشنبه، 13 دی 1389 - 23:14     کد خبر: 103

از ميان اصول متعدد گفتگو، در اين مختصر، به شش اصل اساسي زير اشاره مي شود. با رعايت اين اصول است كه مي توان از گفتگو لذت برد، از آن براي كشف حقيقت سود جست و در پناه دستاوردهاي آن، شرافتمندانه زيست و از آن براي فهم درست تر جهان بدون مرز امروزي بهره گرفت: 1. در پي يافتن زمينه مشتركي باشيم 2. از اهانت به حريف بپرهيزيم 3. اهانت حريف را تحمّل كنيم 4. عقايد حريف را مسخ نكنيم 5. از معيارهاي يگانه استفاده كنيم 6. براي حريف، آن بخواهيم كه براي خود مي خواهيم

1. در پي يافتن زمينه مشتركي باشيم
هنگامي گفتگو ممكن مي شود كه پيشاپيش، فصل مشتركي در نظر گرفته و مورد قبول طرفين گفتگو واقع شود. نداشتن زبان مشترك، به تلاش براي گفتگوي ميان دو شخص كور و لال مي انجامد. اين يك، اشارت شخص لال را نمي بيند و آن يك نيز گفته هاي وي را نمي شنود. داستاني كه مولانا در باب نداشتن زبان مشترك بيان مي كند، به خوبي گوياي اين وضع است:

چار كس را داد مردي يك درم

آن يكي گفت: «اين به انگوري دهم»

آن يكي ديگر عرب بُد، گفت: «لا،

من عِنَب4 خواهم، نه انگور. اي دغا!»

آن يكي تركي بُد و گفت: «اين بنُم،5

من نمي خواهم عنب، خواهم ازُم6»

آن يكي رومي بگفت: «اين قيل را

ترك كن خواهيم اَستافيل7 را».8

در اين جا با اين كه هر چهار تن در پي به دست آوردن يك چيز بودند و يك خواسته داشتند، به دليل نداشتن زبان مشترك، به جنگي جاهلانه با يكديگر برخاستند. داشتن زمينه و زبان مشترك، طرفين گفتگو را از سوءتفاهم هاي گوناگون باز مي دارد. اين زبان مشترك از زبان گفتاري شروع مي شود و همه آنچه را كه در روند گفتگو دخيل است فرا مي گيرد؛ از نحوه استدلال گرفته تا باورهاي مشترك و به تعبير ويتگِنِشتاين: جهان - تصويرهاي مشابه.

يكي از ويژگي هاي گفتگوهاي سقراطي، استفاده از همين زبان و زمينه مشترك بود. به گفته گزنوفون: «سقراط، هنگامي كه مي خواست مطلبي را تشريح كند، بيان خود را با مطالبي آغاز مي كرد كه مورد قبول همه بود و به روش درست پيش مي رفت».9

شيوه رسول اكرم و ديگر معصومان نيز همواره بر آن بوده است تا در مناظره ها و دعوت هاي خود، به زمينه هاي مشترك ارجاع دهند و بكوشند چارچوبي براي گفتگو فراهم آورند. اين فرمان خداوند است كه به رسول خود مي فرمايد: بگو: «اي اهل كتاب! بياييد بر سر سخن مشتركي اتفاق كنيم، و آن اين كه جز خداي واحد را نپرستيم و براي او شريك قائل نشويم و هيچ يك از ما، آن ديگر را - كه خداي يكتا نيست -، صاحب اختيار خويش نگيرد».10 اين آيه و آيات بعدي به بهترين صورت، كوشش جهت يافتن زمينه مشترك را نشان مي دهد.

داستان آن عالمي كه به گفته سعدي از عهده بحث با ملحدي برنيامد و «سپر بينداخت و برگشت» نشان مي دهد كه وي در جهت يافتن زمينه هاي مشتركي كه بتوان بر اساس آنها گفتگو را پيش برد، هيچ كوششي نكرده بود و تنها مي خواست به كمك قرآن و حديث، ملحدي را كه از بيخ و بن به اين اصول باور نداشت قانع سازد. سرنوشت چنين گفتگويي از قبل رقم خورده است. وي اشتباه مي كرد كه مي پنداشت:

آن كس كه به قرآن و خبر زو نرهي

آن است جوابش كه جوابش ندهي.11

خطاي وي آن بود كه مي پنداشت كه همه حريفان، پيشاپيش بايد تابع اصول وي و ملزم به بستر فكري و مقبولات وي باشند. اين انتظار، راه را بر بسياري از گفتگوها مي بندد و سرانجام به جاي گفتگو به تك گويي مي انجامد. سنت معصومان، چيز ديگري بوده است. امام صادق(ع) هرگز نگفت: تنها با كسي گفتگو مي كنم كه قرآن را قبول داشته باشد!

2. از اهانت به حريف بپرهيزيم
هر چند گفتگو در مواردي مستلزم رويارويي و نقد طرف گفتگو و رد ديدگاه وي است، اما معناي اين سخن آن نيست كه مجاز به اهانت به حريف باشيم. هرگاه ما در هنگام گفتگو و بحث از تعبيرات تند و اهانت بار سود جستيم، معناي ضمني آن اين است كه از قوت برهان ما كاسته شده است و ديگر ياراي سود جستن از عقل و خرد ارتباطي خود را از دست داده ايم. در گفتگو، حق آن است كه:

دلايل قوي بايد و معنوي

نه رگ هاي گردن به حجت قوي!12

در جايي كه اين اصل رعايت نشود، به تدريج، استدلال و برهان، جاي خود را به جهالت و درشتي مي دهد و طرف هاي گفتگو براي اثبات حقي، حقوق بسيار ديگري را ضايع مي گذارند. داستان «جدال سعدي با مدعي» از اين جهت عبرت آموز است كه نشان مي دهد چه سان آن كه دليلش نمي ماند، دست تعدي دراز مي كند و بيهوده گويي مي آغازد: «و سنت جاهلان است كه چون به دليل از خصم فرومانند، سلسله خصومت بجنبانند. آزر بت تراش كه به حجت با پسر برنيامد، به جنگ برخاست كه: لئن لم تنته لا رجمنك».13

هتاكي و دشنام و ناسزا در همه جا نارواست، و در گفتگو - كه هدف آن دستيابي به توافق طرفين يا حقيقت است - نارواتر؛ زيرا هنگامي كه پاي دشنام به ميان آمد و رگ هاي تعصب از جاي جنبيد، حقيقت، پنهان مي گردد و هواي نفس و خواستِ غلبه بر حريف، راه هر نوع حق يابي را مي بندد:

حقايق سرايي است آراسته

هوا و هوس، گردِ برخاسته

نبيني كه جايي كه برخاست گرد

نبيند نظر، گرچه بيناست مرد؟14

كمترين زيان دشنام و اهانت، دور ساختن طرفين گفتگو از نقاط مشترك و نيز آزردن ديگران است. هنگامي كه در گفتگو اين اصل را زير پا مي گذاريم، حتي اگر سخن حقي داشته باشيم، تحت الشعاع اين مسئله قرار مي گيرد و ديگر كسي به آن توجهي نمي كند.

در فرهنگ ديني ما آمده است كه نخستين كسي كه در بحث و گفتگو، راه اهانت را در پيش گرفت، فرعون بود.15

اهانت و تحقير حريف، شايسته دانشوران و فرزانگان نيست. بيقهي پس از نقل پاسخ هاي تند بيروني و اهانت او به ابن سينا، سخني بسيار درست بيان مي كند: «سرزنش و نكوهش و تحقير، از شيوه حكيمان مبرز نيست، بلكه تقرير حق است و هر كه حق را تقرير كند، از تحقير اهل باطل بي نياز مي گردد».16

3. اهانت حريف را تحمل كنيم
نه تنها پيش دستي كردن در اهانت به حريف اخلاقاً مجاز نيست كه حتي در اين ميان، مقابله به مثل نيز غير اخلاقي است. در اين جا نبايد زشتي را با زشتي و نادرستي را با نادرستي پاسخ داد. منطقِ: «زدي ضربتي، ضربتي نوش كن»، در گفتگوي حق جويانه و هدفمند، راهي ندارد. پاسخ دروغ، دروغ متقابلي نيست. اين برخورد، درست نيست كه:

نظام بي نظام ار كافرم خواند

چراغ كذب را نبود فروغي

مسلمان خوانمش زيرا كه نبود

دروغي را جوابي جز دروغي!

كسي كه اهانت مي كند و دشنام مي دهد، متاع خود را بر همگان عرضه كرده است. ما نيز بايد آنچه در چنته داريم عرضه كنيم، نه آنچه حريف مي خواهد. اگر ما نيز در اين مورد مانند او عمل كنيم، نشان داده ايم كه با او چندان تفاوتي نداريم. اين انسان شناسي قرآن كريم است كه به ما مي آموزد: «... بگو: هر كس به طريقه خويش عمل مي كند».17 داستاني از رفتار حضرت عيسي(ع) نقل شده است، كه گويي تفسير اين آيه شريفه است. در اين داستان آمده است كه:

عيسي(ع) روزي بر جماعتي بگذشت. آن جهودان در شأن وي سخنان شنيع گفتند، و عيسي(ع) ايشان را جز ثنا و محمدت هيچ نفرمود. يكي از حواريون سؤال كرد كه: «اي پيغمبر خدا! اين الفاظ شنيع را چرا به ثنا و مَحمدت مقابله مي فرمايي؟» بر لفظ مبارك راند كه «هر كس آن خرج كند كه دارد. چون سرمايه ايشان اين بَد بود، بَد گفتند؛ و چون در ضمير من جز نيكويي نبود، از من جز نيكويي در وجود نيامد».18

يكي از دلايل شهرت سقراط به فرزانگي و توانايي در فن گفتگو (ديالوگ) پايبندي به همين اصل است. وي كه فن مناظره را شريف ترين فن مي دانست و بر اين باور بود كه: «نفس انساني تنها به وسيله فن مناظره مي تواند به مشاهده خير مطلق راه يابد»19، سخت به اين اصل مقيد بود و همواره مي كوشيد تا در برابر اهانت ها و تحقيرهاي مختلفي كه طرف مقابل گفتگو نسبت به او روا مي داشت، صبوري پيشه كند و در دام حريف نيفتد و در نتيجه از بحث، دور نگردد. براي مثال در مناظره معروفي كه وي با تراسيماخوس - سوفيست معروف يوناني كه مدعي بود عدالت، همان منافع اقوياست - داشت، تعبيرهاي تند و گاه اهانت آميز او را به سادگي نشنيده مي گرفت و بحث خود را دنبال مي كرد. در جايي تراسيماخوس خطاب به سقراط مي گويد: «في الواقع هنوز احتياج به پرستار داري؛ زيرا تاكنون به تو نياموخته اند كه بين گوسفند و چوپان فرق بگذاري».20 سقراط، امابه جاي هرگونه عكس العمل تندي و خشمگين مي گويد: «مقصودت را توضيح بده».21

4. عقايد حريف را مسخ نكنيم
در گفتگو، طبيعي و اخلاقي است كه هر كس بكوشد نظر خود را به كرسي بنشاند و ديدگاه رقيب را نقد كند. اماآنچه غير اخلاقي به شمار مي رود، آن است كه كسي هنگام نقد نظريات حريف، آن را به نادرستي و به خطا و وارونه نقل كند و سپس آن را مورد حمله قرار دهد. يعني نخست، تصوير مضحك و مخدوشي از آن به دست دهد و آن گاه، سخت بر آن بتازد.

مسخ عقايد حريف در گفتگو به شكل هاي گوناگوني صورت مي گيرد، از تحريف آشكار آن تا نقل ناقص كه همه غير اخلاقي است. اماامروزه رايج ترين شيوه در اين عرصه، مغالطه «مردِ پوشالي (staw man fallacy)» يا «پهلوان پنبه» است. در اين جا كسي كه دست به اين مغالطه مي زند، عقيده مخالف خود را نقل مي كند، امادر اين فرايند، از طريق استفاده از واژگان خاص، به كار گرفتن تمثيلات و كنايات زباني و سرانجام، برجسته ساختن پاره اي از مسائل، چنان تصوير مضحك و كاريكاتور گونه اي از آن عقيده به دست مي دهد كه از همان آغاز، شكست آن قطعي به نظر مي رسد و به سادگي مي توان آن را نقد كرد.22

5. از معيارهاي يگانه استفاده كنيم
يكي از روش هاي رايج و غير اخلاقي در گفتگو، دوگانگي در استفاده از معيارها و روش تحليل است. به اين صورت كه يكي از طرف هاي گفتگو براي اثبات نظرات خودش از معيارهاي خاصي استفاده مي كند، اما براي نقد ديدگاه حريف خود از معيارهاي ديگري بهره مي جويد. به تعبير ديگر، بايد از دوگانگي در معيارها يا يك بام و دو هوا پرهيز كرد. در اين مورد، بهترين راهنماي عمل ما سخن امام علي(ع) است كه مي فرمايد: «درباره دشمن و دوست، عدالت بورز».23

ساده ترين دليل بر نادرستي روش دوگانه، آن است كه ما حاضر نيستيم كه رقيبان ما از همين روش استفاده كنند و اگر چنين كنند، آنان را به غرض ورزي و دشمني متهم مي سازيم. اين خطاست كه بپنداريم مي توانيم از طرق نادرست، به فرجام درستي برسيم. فرجام و نهايت راه، از طريق همين وسايل ساخته مي شود و هدف، همان وسيله است. در حقيقت نمي توان ميان هدف و وسيله فاصله اي عيني و ثابت در نظر گرفت. هر هدفي خود، وسيله اي است براي هدف ديگر و هر وسيله اي، نسبت به وسيله ديگري هدف به شمار مي رود. گاندي به حق مي گفت: «در فلسفه زندگي من، وسايل و هدف ما چيزهايي قابل تبديل به يكديگر هستند».24

6. براي حريف، آن بخواهيم كه براي خود مي خواهيم
ما دوست نداريم كه هنگام گفتگو به ما اهانت شود، تحقير شويم، سخنان ما قطع گردد و بدتر از آن مسخ شود و تصوير زشتي از آن ارائه گردد. دوست نداريم كه حريف ما از معيارهاي دو گانه اي استفاده كند و از روش متفاوتي در گفتگو بهره ببرد. دوست داريم كه آزاد باشيم كه هر وقت خواستيم، تغيير نظر دهيم و بي آن كه زير فشار حريف باشيم، از دلايل متنوعي بهره بجوييم. اينها را حق خود مي دانيم. خوب! چرا همين نكات را براي حريف خود نمي خواهيم؟ چرا خود را تافته جدا بافته مي پنداريم و به خود حق مي دهيم كه با حريف، آن گونه كه دوست داريم رفتار كنيم؛ امانمي خواهيم كه حريف با ما آن گونه كه خودش دوست دارد رفتار كند؟

مهم ترين قاعده رفتاري و اخلاقي در نظام هاي اخلاقي بزرگ و اديان جهاني، تأكيد بر همين اصل روشن و معيار ساده است؛ يعني اين كه خود را ميزان رفتار با ديگران قرار دهيم. اين قاعده كه عام ترين قاعده اخلاقي جهان است، در متون بسيار كهن به آن اشاره شده و به عنوان سنگ پايه اخلاق، معرفي شده است. در متون اخلاقي از اين قاعده به عنوان قاعده زرين (Golden rule) نام برده مي شود. علت اين نامگذاري آن است كه روزگاران درازي است كه به عنوان نخستين اصل اخلاقي قلمداد شده است.25 اين قاعده در سنت چيني به كنفوسيوس برمي گردد. روزي يكي از شاگردان كنفوسيوس از او پرسيد: «آيا در جهان، كلمه اي عام و دستوري كلي وجود دارد كه بتوان آن را قانون حيات در سراسر عمر قرار داد؟». استاد جواب داد: «آري؟ عمل متقابل، يعني شو، همان كلمه كلي و دستور عمومي است و آن اين است كه آنچه را كه بر خود روا نمي داري، بر ديگران نيز روا مدار».26 كل فلسفه اخلاقي كانت نيز در حقيقت، چيزي جز گسترش همين اصل اخلاقي نيست.

در سنت اديان ابراهيمي نيز اين قاعده جايگاه ويژه اي دارد و خاستگاه اخلاق و غايت آن به شمار مي رود. حضرت عيسي مسيح، اين قاعده را عصاره كتاب هاي آسماني بر مي شمارد و چنين مي گويد: «پس آنچه مي خواهيد ديگران براي شما بكنند، شما همان را براي آنها بكنيد. اين است خلاصه تورات و كتب انبيا».27 ايشان همچنين مي گويد: «با مردم، آن گونه رفتار كن كه انتظار داري با تو رفتار كنند».28

در سنت ديني ما نيز بر اين قاعده تأكيد بسيار شده است. رسول خدا در اين باره مي فرمايد: «هيچ يك از شما مؤمن به شمار نمي رود، مگر آنچه را براي خود دوست مي دارد، براي برادر خود نيز دوست بدارد».29

اين قاعده، مسلمان و نامسلمان را به يكسان فرا مي گيرد. امام علي(ع) از فرزند خود و ديگر فرزندان معنوي خود مي خواهد تا اين قاعده را بنياد اخلاق و رفتارهاي خويش در همه موارد قرار دهند. ايشان طي سفارش هاي دقيقي به فرزندشان امام حسن(ع) چنين مي فرمايد:

پسركم! خود را ميان خويش و ديگري ميزاني بشمار. پس آنچه براي خود دوست مي داري، براي جز خود دوست بدار. و آنچه تو را خوش نيايد، براي او ناخوش بشمار. و ستم مكن، چنان كه دوست نداري بر تو ستم رود و نيكي كن، چنان كه دوست داري به تو نيكي كنند و آنچه از جز خود زشت مي داري، براي خود زشت بدان و از مردم براي خود، آن بپسند كه از خود در حق آنان مي پسندي».30

اين سفارش هاي مفصل چيزي نيست جز گسترش قاعده زرين، كه حضرت پس از بيان اصل قاعده با آوردن نمونه هايي، كاربست آن را نشان مي دهند.

همچنين حضرت علي(ع) در جمله اي كوتاه در باب ادب و معيار آن مي فرمايد: «در تربيت نفست اين بس كه آنچه را از جز خودت ناپسند مي شماري، مرتكب نشوي».31

سعدي با الهام از اين آموزه است كه مي گويد:

من شنيدم ز پير دانشمند

تو هم از من به ياد دار اين پند

آنچه بر نفس خويش نپسندي

نيز بر نفس ديگر مپسند

اين آموزه، در ضرب المثل هاي فارسي نيز به تعبيرات گوناگوني بيان شده است كه در خور توجه است، مانند: «با كسان آن كن كه با خود مي كني».32

اگر ما باشيم و اين قاعده33، مي توانيم بسياري از رفتارهاي غير اخلاقي را در گفتگو شناسايي كنيم و از خود دور سازيم. كافي است در هر جا كه خواستيم حركتي كنيم، بينديشيم كه: آيا حاضريم همين حركت و رفتار را حريف ما نسبت به ما روا دارد؟ اگر پاسخ ما منفي بود، بايد مطمئن باشيم كه رفتار ما درست و اخلاقي نيست.

در واقع مي توان همه اصول اخلاقي پيش گفته را به اين اصل بازگرداند و آنها را كاربُردها و مصاديق اين يك شمرد. اصول اخلاقي اي چون: برخورد عادلانه با حريف در گفتگو، پرهيز از انگ زدن و استفاده از كليشه هاي رايج امانادرست و ده ها اصل اخلاقي ديگر، در حقيقت، بسط و گسترش همين قاعده زرين است.

كوتاه سخن
شايد هنوز باشند كساني كه در اين جهان بي مرز، در پي گريز به گذشته و در خود فرو رفتن باشند و حريفان را به هيچ نشمارند؛ اما به نظر مي رسد كه اين شيوه، به دهي راه نمي برد. بايد به جاي انكار، جهان معاصر را پذيرفت و مقتضيات آن را نيك شناخت و آن گاه، راه درست گفتگو با ديگران را در پيش گرفت و از آن براي بنياد افكندن اصول اخلاق جهاني سود جست. ريشه همه اصولِ گفتگوي درست، به آن قاعده زرين باز مي گردد كه توصيه مي كند با ديگران آن گونه رفتار كنيم كه مي خواهيم با ما رفتار شود و خود را تافته جدا بافته اي نپنداريم كه خويش را مجاز به هرگونه رفتاري بدانيم، اماچون به همان گونه با ما رفتار شود: بانگ و فرياد برآريم كه مسلماني نيست!

1. A Global Ethics and Global Responsibilities: Two Declarations, edited by Hans Kung & Helmut Schmidt, SCM Press,1998. 2. براي تفصيل اين بحث، ر.ك: گفتگو و هنر با هم انديشيدن، ويليام اسحاق، ترجمه: اسحاق حدادي، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، 1380؛ درباره ديالوگ، ديويد بوهم، گردآوري و تدوين: لي نيكول، ترجمه: محمدعلي حسين نژاد، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي، 1381؛ گفتگو در جهان واقعي: كوششي واهي يا ضرورتي اجتناب ناپذير؟، علي پايا، تهران: طرح نو، 1381.

3. نگارنده در جاهاي ديگري درباره موانع گفتگو و فرهنگي كه ريشه بحث، گفتگو و تعامل را مي خشكاند، بحث كرده است، براي مثال، ر.ك: اخلاق نقد، سيدحسن اسلامي، قم: نشر معارف اسلامي، 1383؛ رؤياي خلوص: بازخواني مكتب تفكيك، قم: صحيفه خرد، 1383.

4. انگور، به زبان عربي.

5. اين مال من است.

6. انگور، به زبان تركي.

7. انگور، به زبان لاتين.

8. مثنوي معنوي، جلال الدين محمد بلخي، تصحيح: محمد استعلامي، تهران: زوار، 1372، دفتر دوم، ص167.

9. خاطرات سقراطي، كسنوفون، ترجمه: محمدحسن لطفي، تهران: خوارزمي، 1373، ص208.

10. سوره آل عمران، آيه 64.

11. گلستان سعدي، تصحيح: غلامحسين يوسفي، تهران: خوارزمي، 1374، ص129.

12. بوستان سعدي، تصحيح: غلامحسين يوسفي، تهران: خوارزمي، 1372، ص119.

13. گلستان سعدي، ص166: «اگر اين سخنان را رها نكني، بي ترديد، تو را خواهم راند».

14. بوستان سعدي، ص108.

15. صبح الاعشي في صناعة الانشا، احمدبن علي القلقشندي، تصحيح: يوسف علي طويل، دمشق: دارالفكر، 1987، ج1، ص478.

16. صوان الحكمه، به نقل از المناظرات لشيخ المتكلمين و المنطقيين فخرالدين الرازي، تحقيق و تقديم: عارف تامر، بيروت: مؤسسه عزالدين، 1412، ص12.

17. سوره اسراء، آيه 85؛ ترجمه: عبدالمحمد آيتي، تهران: سروش، 1374، ص291.

18. جوامع الحكايات و لوامع الروايات، سديدالدين محمد عوفي، به كوشش: جعفر شعار، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1372، ص184.

19. جمهور، افلاطون، ترجمه: فؤاد روحاني، تهران: علمي و فرهنگي، 1374، ص431.

20. همان، ص62.

21. همان جا.

22. Thinking from A to Z, Nigel Warburton, Routledge, 1996.P.115. 23. غررالحكم و دررالكلم، عبدالواحدبن محمد تميمي آمدي، قم: دفتر تبليغات اسلامي، 1366، ص394.

24. همه مردم برادرند، مهاتما گاندي، ترجمه: محمود تفضلي، تهران: اميركبير، 1361، ص139.

25. Encyclopedia of Ethics, edited by Lawrence C. Becker & Charlotte B Becker, London, Routledge, 2001,V.1, p.614. 26. تاريخ جامع اديان، جان بي.ناس، ترجمه: علي اصغر حكمت، ويراسته: پرويز اتابكي، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1373، ص377.

27. عهد جديد، ترجمه: كشيش سارو خاچيكي، انجيل متي، باب 7، آيه 12.

28. همان، انجيل لوقا، باب 6، آيه 31.

29. مُنية المريد، شهيد ثاني، قم: دفتر تبليغات اسلامي، 1409، ص190.

30. نهج البلاغه، ترجمه: سيد جعفر شهيدي، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1373، نامه 31، ص301.

31. همان، حكمت 412، ص434.

32. ده هزار مثل فارسي، ابراهيم شكورزاده، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي، 1372، ص36.

33. براي بحث بيشتر درباره اين قاعده و اشكلات وارد بر آن و پاسخ هاي لازم ر.ك: دروغ مصلحت آميز: بحثي در مفهوم و گستره آن، سيد حسن اسلامي، قم: مؤسسه پژوهشي حوزه و دانشگاه، 1382، ص178 - 187.

         پديدآورنده: دكتر سيدحسن اسلامي                                   منبع:حوزه نت


برگشت به تلکس خبرها