تير نگذاشت كه يك جمله به آخر برسد
هيچ كس حدس نمي زد كه چنين سر برسد
پدرش چيز زيادي كه نمي خواست فرات!
يك دو قطره ضرري داشت به اصغر برسد
خوب شد عرش همه خون گلو را برداشت
حيف خون نيست بر اين خاك ستمگر برسد
خون حيدر به رگش در تب و تاب است ولي
بگذاريد به سن علي اكبر برسد
شعله ور مي شود اين داغ دوباره وقتي
شير در سينه ي بي كودك مادر برسد
زير خورشيد نشسته به خودش مي گويد
تير نگذاشت كه يك جمله به آخر برسد