| اي پادشاه حُسن، خدارا، بسوختيم | آخَر سوال كن كه گدا را چه حاجت است | |
| ارباب حاجتيم و زبان سُوال نيست | در حضرت كريم تمنا چه حاجت است؟ | |
| محتاج قصه نيست گَرَت قصد خون ماست | چون رَخت از آن توست، به يَغما چه حاجت است؟ | |
| جام جهان نماست ضَميرِ مُنيرِ دوست | اظهار احتياج خود آن جا چه حاجت است؟ | |
| آن شد كه بار منت مَلاح بُردمي! | گوهر چو دست داد به دريا چه حاجت است؟ | |
| اي مدعي! بُرو! كه مرا با تو كار نيست | اَحباب حاضرند؛ به اَعدا چه حاجت است؟ | |
| اي عاشقِ گِدا! چو لب روح بخش يار | ميداندت وظيفه، تقاضا چه حاجت است؟ | |
| حافظ! تو ختم كن كه هنر خود عيان شود | با مُدعي نزاع و مُحاكا چه حاجت است؟ |