|
حس همدردي و درك متقابل افراد در يك جامعه، ميوه و محصول توجه به ديگري است كه به گسترش گذشت، عطوفت، مهرباني و اعتماد ميانجامد.
دكتر مريم امينزاده، روانشناس شخصيت ميگويد: وقتي ما طرف مقابلمان را به جهت شرايط هيجاني، عاطفي، فكري، اجتماعي و موقعيتي كه در آن قرار گرفته، بپذيريم و با او در تمام زمينههاي ياد شده همراهي لازم و كافي داشته باشيم، يعني او را با تمام شرايط موجود درك كردهايم. درك متقابل يادگرفتني ـ اكتسابي است و مانند تمام مهارتهاي زندگي بايد به افراد آموزش داده شود. كسي كه قدرت تصور موقعيت و شرايط ديگران را ندارد، نميتواند عواطف و احساسات آنها را درك كند، بنابراين حتي اگر فرد مقابلش از موضوعي عصباني و ناراحت باشد با او همراهي فكري و احساسي نخواهد كرد. مثلا فردي كه پشت ميز پيشخوان بانك نشسته و صبح تا بعد از ظهر با تعداد زيادي مراجعهكننده روبرو ميشود، كم كم قدرت ذهن و فكر او تحليل ميرود و خسته ميشود. در كنار تمام اين مسائل ممكن است مانند تمام آدمها با يك شكست يا موضوع ناراحتكنندهاي روبرو شده باشد كه اين مسائل باعث برهم خوردن توازن روحيه او ميشود. ما بهعنوان مشتري اگر به او اعتراض كنيم كه چرا به كار ما سريعتر رسيدگي نميكند، نشان ميدهد كه نميتوانيم اين را درك كنيم كه او هم يك انسان است، با اين حجم زياد مشتري او هم خسته ميشود، ممكن است شب خوبي را پشت سر نگذاشته، همسر يا فرزندش بيمار بوده و مجبور بوده تا صبح در بيمارستان باشد ولي ما در آن لحظه فقط به خواسته و نيت خود فكر ميكنيم و خود را به جاي او نميگذاريم و در افق موقعيتش قرار نميگيريم.
برج عاجنشيني با درك ديگري جور درنميآيد
شناخت اين موضوع كه چه عواملي ميتواند قدرت تطبيق، درك، مفاهمه و تفاهم دوسويه را در جامعه ارتقا دهد بسيار مهم و حياتي است. آيا ما در اين خصوص بايد بازنگريهايي جدي در اخلاق شبه مدرني كه اين روزها سايهاندازيهايش را در روابطمان ميبينيم، صورت دهيم؟ آيا اخلاق خودمنفعتي كه در فيلمها، سريالها و بازيهاي مجازي دنياي مدرن بازتوليد ميشود در تمركز صرف بر منفعت شخصي اثرگذار نيست؟ چه كساني و چه لايههايي در اين جامعه از قدرت درك پاييني برخوردارند و بايد در اين زمينه تلاش بيشتري كنند؟ نكته مهم در اين رابطه اين است كه بدانيم جامعه مثل يك موجود زنده، سياليت و حركت خود را دارد و دنبال خوراك فكري براي اقناع پرسشها و خواستها و تمايلاتش است و منتظر تعللهاي ما در اين باره نميماند.
دكتر امينزاده در اين رابطه به يكي از مؤلفههاي مهم درك ديگري اشاره ميكند و ميگويد: افرادي كه روابط محدود اجتماعي دارند و در جامعه و محيط بيرون از خانه، رفت و آمد نميكنند نميتوانند با نيازها و افكار جامعه آشنايي پيدا كنند. البته ممكن است كساني به ظاهر در جامعه حضور داشته باشند و در تماس با مردم باشند، اما چتر فكري آنها چنان بسته باشد كه عملا تماس واقعي و نشت نيازهاي آدمها در ذهن مخاطب اتفاق نيفتد.
از يك نوجوان، جوان يا ميانسالي كه ديگران نيازهايش را حل و فصل ميكنند، او را در موقعيت برج عاج قرار ميدهند، بنابراين تماس عاطفي و منطقي با خواستها و نيازهاي ديگران به حداقل ميرسد. برخي افراد در رابطه با حل مسائل و مشكلات خود زاويه ديد و درك مناسبي ندارند. آنها نميتوانند ارزيابي دقيقي از وضعي كه در آن قرار گرفتهاند، داشته باشند. بنابراين انتظار اين كه چنين فردي بتواند مشكلات ديگران را درك كند و از نقطه نظر آنها به مسائل نگاه كند، بعيد است.
نيازمندكنترلكنندههايدرونيو بيرونيهستيم
اينكه نگذاريم كسي به حق ما تجاوز كند يا بخواهد پايش را وارد محدوده زندگي شخصيمان بگذارد بجاست، اما گاهي مطالبه حق و حقوق از روشهاي نادرستي دنبال و موقعيتي كه فرد مقابل ما در آن قرار گرفته شده، ناديده انگاشته ميشود.
دكتر امينزاده در اين باره ميگويد: ما در مناسبات و ساز و كارهاي مدني، همزمان با قانون اجتماعي و قانون عرفي سر و كار داريم. در واقع ما براي آن كه به درك دوسويه برسيم همزمان به مهاركنندههاي دروني و بيروني نيازمنديم. در قانون اجتماعي برخي از كشورها نوشتهاي بالاي سر كارمندان دولت ميگذارند كه در آن بيان ميشود « هركس به اين افراد توهين كند يا رفتار زشتي از خود نشان دهد چند ماه حبس ميشود.» چنين قانوني اگرچه نشان ميدهد افراد يك جامعه بايد در كمال احترام و رعايت ادب به احقاق حق خود بپردازند اما به تنهايي كافي نيست.
هيچكس حق ندارد با رفتار توهين آميز از ديگري مطالبه حق كند. اين متن گرچه ميتواند در متن قانون بيايد، اما پيشتر از آن ما نيازمند مهاركنندههاي دروني و بسط و تعميم اخلاق اجتماعي و خود را جاي ديگري گذاشتن هستيم. در جامعهاي كه درك متقابل وجود ندارد، روابط براساس ترس از قدرت و جايگاه ظاهري تنظيم ميشود. در اين صورت اگر فرد وارد مكاني شود كه جايگاه افراد كارمند آن موسسه را از خود پايينتر ارزيابي كند، اين اجازه را به خود ميدهد كه به آنها توهين كند و فقط به فكر احقاق حق خود باشد، اما اگر فرد مقابل را قدرتمند ارزيابي كند به او احترام ميگذارد.
شمشيري به نام «مشكل شخصي خودتان است»
يكي از جملات نازيبايي كه بعضي وقتها زياد به گوشمان ميخورد، اين عبارت است: مشكل شخصي خودتان است و به من هيچ ارتباطي ندارد. شنيدن و تاب آوردن اين واژگان دشوار است، اما شايد تأثيرگذارتر از اين تأثر دروني اين پرسش است كه منشأ و سرچشمه اين عبارتها از كدام تغيير نگرش فرهنگي در ما برخاسته است. اين نگاههاي جزيرهاي كه روابط اجتماعي را در دايرههايي تعريف ميكند كه با هم هيچ گونه همپوشاني ندارند ميتواند حتي به نفع كسي باشد كه سرخوشانه ميگويد مشكل خودتان است. انگار كه در يك اخلاق خودمحورانه ياد گرفتهايم خودمان را از بقيه جدا كنيم و فقط به مشكلات مربوط به خود و خانوادهمان بينديشيم.
برخي از ما هنگام مواجهه با غم و گرفتاريهاي دوستمان با خود اين گونه استدلال ميكنيم كه من خودم آنقدر در زندگي گرفتاري و مصيبت دارم كه جايي براي غم ديگري باقي نميماند. او هم ميتواند به شكلي مشكلش را حل كند. اينها در واقع راههايي براي ساكت كردن نداي وجدان است. آيا كساني كه داوطلبانه بخشي از ساعتها و روزهاي زندگيشان را صرف فعاليتهاي عامالمنفعه ميكنند روي همين زمين و در متن همين دشواريها و چالشها و مشكلاتي كه همه ما درگير آن هستيم، زندگي نميكنند؟ پس چطور آنها فرصت دقيق شدن در ديگري و تشخيص نياز و تلاش براي مرتفعسازي و به سامان كردن آن چالهها را پيدا ميكنند اما ما نمييابيم؟
آيا جز اين است كه اگر هر كس در جامعه فقط به منافع شخصي خود نگاه كند و حاضر نباشد كمي سرش را آن طرفتر بچرخاند و در اطراف خود دقيق شود حس همدردي و درك متقابل جايگاه و مفهوم خود را از دست ميدهد؟ گاهي در بازيهاي روزگار و مسابقههايي كه براي داشتن و برخورداري بيشتر برپا ميشود زندگي ما روند كاملا مكانيكي و ماشيني را پيش ميبرد.
البته در اين زمينه بايد از افراط و تفريط پرهيز كنيم و نقطه تعادل را در روابطمان بيابيم. به اين معنا كه گاهي آدمهايي از آن طرف ميافتند و ميخواهند مسئوليتهاي خود را با فرافكني، متوجه ديگران كنند و از زيربار مسئوليتها شانه خالي كنند. در واقع برخي اوقات افراد جامعه مازاد بر نياز و توقعشان از اطرافيان انتظار دارند كه اين توقعها نكوهيده است.
دكتر امينزاده در اين رابطه ميگويد: رفتار منطقي آن است كه هر كس براساس موقعيتي كه در آن قرار گرفته و شرايطي كه تحت كنترل اوست، تصميمگيري و نيازهاي خود را براساس آن تنظيم كند، در غير اين صورت اگر توقع داشته باشد افراد ديگر در هر شرايطي كمك حال او باشند، بسيار نادرست است. مثلا فردي وسع مالي خوبي ندارد و از طرفي قصد جراحي زيبايي دارد؛ جراحياي كه شايد ضرورتي هم نداشته باشد اما به خاطر قياس با ديگري يا اعتماد به نفس پايين احساس نياز ميكند. او پيش يكي از معروفترين متخصصان زيبايي شهر ميرود و در نهايت انتظار دارد كه آن متخصص با او كنار بيايد و پول جراحي را از او مطالبه نكند يا بخش ناچيزي از دستمزدش را بگيرد. در اين شرايط بايد گفت چنين فردي با توجه به وضع فعلي و امكانات خود تمام جوانب كار را بايد در نظر ميگرفت و پس از آن اقدام به كاري ميكرد كه تمايل به آن داشت. انتظار درك متقابل افراد در اين موقعيت يعني آن صورت معادلهاي كه در ذهن آن مراجعهكننده شكل گرفته كه چون متخصص جراح به او تخفيف زيادي نميدهد پس موجود بيرحمي است بيمورد و غيرقابل قبول است. اما نكتهاي كه در اينجا بايد گفت اين است كه در موقعيتهايي كه شرايط تحت كنترل آدمي نيست، مثل حضور ناگهاني بلاياي طبيعي و پيشامدهايي كه بيرون از دايره توان و اراده ما است، بسيار پسنديده است كه شرايط همنوع خود را با تمام وجود درك كرده و در چنين شرايط بحراني به فرياد آنها برسيم و از لحاظ روحي، ذهني و معيشتي به آنها كمك كنيم.
خانوادههاييكهپرورشگاههايطلبكاريشدهاند
متأسفانه گاهي رگههاي رفتاري در روابط ما ديده ميشود كه نشان ميدهد ما يك نوع حس طلبكار بودن را به فرزندانمان آموزش ميدهيم. والدين به كودك خود مدام گوشزد ميكنند كه اگر فلان كار را نكني، اگر داد و بيداد نكني، اگر با صداي بلند حرف نزني حقت را ضايع ميكنند. از طرف ديگر با تأكيد چند باره بر حق و مسكوت گذاشتن تكليف شهروندي، موازنهاي يكطرفه در ذهن كودك شكل ميگيرد؛ انگار كه او هيچ وظيفهاي در برابر خدماتي كه از ديگران به عنوان حق خود دريافت ميكند، ندارد.
در واقع ما مطالبه حق را به شكل درست به كودك ياد نميدهيم و اين كودك در آينده، در برخورد با مردم به شكل توهينآميز با آنها برخورد ميكند، انگار كه ديگران همه حكم غلاميشان را از او گرفته باشند. در چنين فضاي مبتني بر طلبكاري آيا ميتوان انتظار داشت او ديگري يا ديگران را درك كند؟ ما در پيرامون هم ميبينيم كه برخي از مادران مدام به بچهها بخصوص فرزندان پسر ميگويند برو حقت را از پدرت بگير، برو با او كاراته بازي كن، دعوا كن. اين نوع حرف زدن و چتر گفتماني ايجاد كردن، غيرمستقيم به كودك آموزش ميدهد كه در جامعه هم بايد با تندي برخورد كني تا به حق و حقوقت برسي. بايد با ديگران كشتي بگيري و هيچوقت به موقعيت ديگران، آسيبها و چالشهايشان توجه نشان ندهي.
در واقع ما با دامن زدن به اين فضاي فكري به كودك ميگوييم قدرت را بايد با زورآزمايي به دست آوري نه با منطق و زبان صحيح، بنابراين كودك به اولين و دمدستترين وسيله براي برقراري ارتباط با ديگران از جمله بلند كردن صدا، رفتارهاي فيزيكي نامطلوب و پرخاشگري روي ميآورد و اين رفتار به بخشهاي مختلف جامعه نيز تعميم پيدا ميكند. به اين شكل ما به مرور از فرهنگ محبت و مهرباني دور و دورتر ميشويم. در واقع ما با توسل به اين روشهاي معطوف به تقابل و اصطكاك، بچهها را ناكارآمد بار ميآوريم و به آنها ميگوييم، همه چيز بايد تحت اراده و فرمان تو باشد، بنابراين اگر چيزي بر خلاف جريان فكري و آرامش ما طي شود، سريع شكوه و شكايت به راه مياندازيم و عالم و آدم را مقصر ميدانيم اما دوست نداريم انگشت اتهام را كمي به سمت خود بچرخانيم.
|