عصرايران ؛ محمدرضا شعبانعلي - نخستين روز سال تحصيلي، خاطره مشترك همه ماست. اين روزها، با شادي و لبخند، خاطرات نخستين روزهاي مدرسه خودمان را مرور ميكنيم. اما، اگر كمي فكر كنيم به خاطر مي آوريم كه آخرين روزهاي تابستان، براي بسياري از ما، آرام و غمانگيز بود. چيزي شبيه غروب جمعهها.
احساسي كه نسبت به روزهاي شروع سال تحصيلي داشتيم و داريم، ميگذرد. تلخ يا شيرين، در طول زندگي آنقدر شروعها و پايانهاي مهم را تجربه ميكنيم، كه كمتر فرصتي براي به ياد آوردن آن روزها، باقي ميماند. اما، آنچه در طول سال تحصيلي روي داده است، برخوردهايي كه پدر و مادر و معلم، با ما داشتهاند، فراموش نميشوند. حتي اگر در ذهن هوشيار ما، باقي نمانند، در ناخودآگاه ما، ميمانند.
رفتارهاي خوب، همچون دانهاي، جوانه ميزنند و در سالهاي بعد رشد ميكنند و رفتارهاي نادرست، زخمهايي به جان ما ميزنند كه اگر در ظاهر، التيام هم بيابد، جاي آن را گاه تا پايان زندگي، ميتوان در رفتارها و تصميمهايمان مشاهده كرد.
آنچه در اينجا ميآيد، حرفهاي جديدي نيست. بيشتر از جنس «ذكر» است. بعضي حرفها را بايد بارها و بارها گفت و يادآوري كرد. آنقدر زياد كه جدي گرفته شود و اجرا شود. حتي وقتي هم اجرا شد، بايد گفت و تكرار كرد، تا اهميت آنها هرگز به فراموشي سپرده نشود.
كاش به فرزندانمان بياموزيم كه شاگرد دوم بودن، چقدر ميتواند از شاگرد اول بودن، ارزانتر باشد. به آنها بگوييم كه شاگرد اول بودن از شاگرد دوم بودن بهتر است، اما در تصميمگيري و انتخاب و برنامهريزي براي زندگي، فقط «بهتر» بودن مهم نيست. هزينهي مناسب كردن هم مهم است. اگر پنج ساعت درس خواندن در هفته به نمرهي ۱۵ و ده ساعت درس خواندن به نمرهي ۱۸ منتهي شود. شايد براي ۱۹ گرفتن بيست ساعت وقت لازم باشد و براي ۲۰ گرفتن چهل ساعت. وقتي كه فرزند خود را وادار ميكنيم كه براي ۲۰ تلاش كند و توضيح ميدهيم كه ۱۹ براي تو خوب نيست، به او ميآموزيم كه نصف عمر مفيد خود را «صرف بازي رقابت» كند.
او بزرگ ميشود و به خاطر ميسپارد كه دوم بودن خوب نيست. «معاون شركت» بودن خوب نيست و او بايد «مدير شركت» باشد. از موقعيت خوب خود، ناراضي ميشود. او خوب به خاطر دارد كه شما تاييد كردهايد كه بيشتر وقت گذاشتن و اول شدن، به همهي سختيها و محروميتها ميارزد و او اين بار، همسر و فرزندانش را از حضور خودش در خانه محروم ميكند. زود ميرود و دير بازميگردد.
در بين دوستانش، او بهترين خانه يا بهترين ماشين را ندارد و باز ياد شما ميافتد كه اول بودن، به هر قيمتي ميارزد. پس به سراغ رشوه و فساد ميرود. چون در كارنامه شغلياش هم، رتبهي نخست و نمرهي بيست را ميخواهد.
نگوييد كه ما گفتيم بيست اما نه به هر قيمتي. گرفتن فرصت بازي و شادي و استراحت و رشد و يادگيري و محدود كردن افق ديد فرزندان به صفحهي كتاب، بالاترين قيمتي است كه در آن سن، ميتوانستند پرداخت كنند و خوب به خاطر ميسپارند كه اول بودن، به هر قيمتي ميارزد.
كاش وقتي فرزندمان نمرهي هفده را به خانه آورد، به جاي اينكه بگوييم بقيه چند شدند و معدل كلاس چند بود، بپرسيم در آزمون قبلي، نمرهات چند شده بود؟ وقتي كه ياد گرفت، معدل پايين كلاس ميتواند توجيهي براي نمرهي پايين او باشد، در بزرگسالي نيز، رفتارهاي نادرست بزرگ ديگران را بهانهاي براي رفتارهاي نادرست كوچك خود خواهد كرد. او ياد ميگيرد كه وقتي دروغ گفت، در توجيهش بگويد: ديگران هم دروغ ميگويند. بيشتر از من. او اين نحوه استدلال را از ما آموخته است. اما وقتي ميپرسيم، نمرهي قبليات چند بود، ميآموزد كه هر كس با گذشتهي خودش مقايسه مي شود. او مسير رشد و پيشرفت را طي خواهد كرد، بي آنكه جلوتر بودن ديگران، بيانگيزهاش كند و عقب ماندن اطرافيان، در دلش شادي نهاني ايجاد كند.
كاش هرگز از هوش خوب او نگوييم. از تلاش زيادش بگوييم. اگر از هوشش گفتيم، دير يا زود، با هر شكست يا اشتباه، باور خود را به هوش بالايش و به حرفهاي ما از دست خواهد داد. زندگي جايي نيست كه شكست يا اشتباه، اجتناب پذير باشد. اما وقتي از تلاش زيادش گفتيم، اگر هم شكست يا اشتباه كرد، باورش را به خودش از دست نميدهد. بلكه تصميم ميگيرد كه بهتر و بيشتر تلاش كند. هر شكستي او را محكمتر و پرتلاشتر خواهد كرد. ضمن اينكه به تدريج خواهد آموخت، كه چيزي باعث افتخار است كه براي تلاشش، زحمت كشيده باشد. نه چيزي كه با آن، به دنيا آمده باشد.
كاش وقتي او به خانه آمد و گفت بالاترين نمره را به دست آورده و خيليها، در امتحان حتي نمرهي قبولي نگرفتند، به جاي لبخند و تشويق، بپرسيم: چه شد كه قبول نشدند؟ تو هيچ كاري نميتوانستي بكني كه نمرهي بهتري بگيرند؟ تا او بياموزد كه لذت و افتخار، زماني معنا دارد كه ديگراني هم باشند كه كمابيش در آن شريك شوند. او بايد ياد بگيرد كه در آينده هم، زماني از خودرو گرانقيمت خود لذت ببرد، كه ديگران، يك خودرو متوسط در اختيار داشته باشند. او بايد ياد بگيرد كه هيچ كس از متوسط اطرافيانش چندان فراتر نميرود و دانشآموزي كه معدلش با ميانگين كلاس، فاصلهي بسيار دارد، يا طرد خواهد شد، يا تنبل.
كاش به خاطر داشته باشيم، كه مدرسه، در اولويت نخست، تمرين حضور در جامعه است و نه فرصتي براي كسب نمره و مدرك. مهم نيست كه معلم به او نمرهي درستي داده يا نه. حتي مهم نيست كه حقش بيشتر بوده يا كمتر. مهم آموختن اين است كه چگونه براي گرفتن چيزي كه باور دارد حق اوست صحبت ميكند. مهم اين است كه ياد بگيرد بين سلطهجويي و سلطهپذيري، مرز باريكي وجود دارد كه انسان بودن از همان نقطه، آغاز ميشود...