٤٥٠٠٠*١٠٠٠٠٠*١٢= ٥٤ ميليارد تومان
وگفتم بچه ها ميدانيد با اين پول مي شود جاده اهر تبريز رو به ازادراه ٤ بانده تبديل كرد!
اگر اهريها يه صندوق تشكيل بدن و يارانه يكسالشون اونجا جمع بشه،ميشه كار جاده رو تموم كرد وسالها ي سال اهريها از منافع وسود عوارض ازادراه بهره مند بشن و هم اين كه بطور متوسط سالانه 124 نفر كشته نميديم
بعد زير لب آرام گفتم از هر خانواده و طايفه اهري حداقل يه قرباني گرفته اين جاده مرگ!
كلاس به آخر رسيد كه گوشيم زنگ خورد. آن طرف خط صداي لرزان پدر بود كه پس از كلي مقدمه چيني مرا به جاده مرگ فرا مي خواند.... براي آخرين ديدار با نادر. نادر صادقي آذر
نمي دانم چگونه راندم از دانشگاه تا محل آخرين ديدار(حوالي ينگجه) اما همش به ياد 10 روز پيش بودم.عاشورا. همان روزي كه جلو چشم من دخترداييم، طه كوچولوي 9 ماهه اش را به آغوش بابا نادرش سپرد تا ببره داخل هيئت و شال و قباي حسيني رو تنش بكنه. تا از اول بشه نوكر آقاامام حسين(ع).
به محل ديدار كه رسيدم نادر داخل آمبولانس كنار همسفرانش خوابيده بود. انگار ديركرده بودم مثل هميشه... يكي گفت دست نادر از داخل كيسه خواب ابدي بيرون مانده بود ومن مي دانستم چرا دست بلندكرده. از دور مي خواست دست تكان بدهد كه خداحافظ رفيق ... من رفتم .
بوي سوختگي تمام دشت رو فراگرفته بود.
كنار لاشه ماشين زانوانم خم شد و افتادم.
نادر و دو سرباز و دو مرد قره داغي سوختند تا شايد درتاريكخانه اهرتبريز كورسوي نور تلالو كند!
نادر تمام شد اما جاده تمام نشد!

+ نوشته شده در شنبه بيست و چهارم آبان 1393ساعت 0:14 توسط همتي