تلکس وب سايت شخصي ولي اله ديني: خودكرده را تدبير نيست!
چهارشنبه، 3 تیر 1394 - 14:54     کد خبر: 662

مردي آسيابان در بيرون شهر آسيايي داشت. از هر كجا كه گندم به طرف شهر حمل مي‌گشت در آسياي او خرد و آرد مي‌شد و آسيابان دخل خوبي مي‌برد. روزي از روزها كه سرگرم كارش بود يك غول بياباني وارد آسيا شد و در يك گوشه آسيا نشست و بنا كرد به آسيابان نگاه كردن. آسيابان پرسيد: «اسم تو چيست؟» غول گفت: «اسم تو چيست؟» آسيابان گفت: «اسم من «خودم» است.» غول گفت: «اسم من هم، «خودم» است.» آسيابان هر چه كوشيد و هر نيرنگي به كار برد كه غول را از آسيا بيرون بكند امكان نيافت و غول از جاي خود تكان نخورد و كم كم اسباب زحمت آسيابان را فراهم ساخت. چه هر كاري كه مي‌كرد غول هم عيناً همان كار را مي‌كرد. بيچاره آسيابان عاجز شد و...

ناگزير به دوست عاقل و باتدبيري كه داشت مراجعه كرد و درد دلش را براي او گفت. رفيقش دستوري به او داد. آسيابان شادمان و خوشحالي كنان به آسيا رسيد و فوراً يك ظرف پر از نفت در يك طرف آسيا گذاشت و يك ظرف نظير آن، ولي پر از آب، در طرف ديگر. يك قوطي كبريت «پاي» آن ظرف گذاشت و قوطي كبريت ديگري پاي اين ظرف و سپس آمد پاي ظرف آب نشست و بنا كرد آب‌ها را به خودش ماليدن. غول هم فوراً برخاست و پاي ظرف نفت نشست و به تصور اينكه آسيابان نفت به خودش مي‌مالد بنا كرد نفت‌ها را به خودش ماليدن تا آنكه نفت تمام شد. آن‌گاه آسيابان كبريت را برداشت و آتش زد و آن را نزديك لباس خود برد، ولي البته چون لباسش با آب خيس شده بود آتش نگرفت. غول هم كبريتي روشن كرد و نزديك بدنش برد، اما چون تمامي بدنش به نفت آغشته شده بود فوراً آتش گرفت. غول داد و فرياد به راه انداخت. غول‌هاي بياباني كه در آن حول و حوش بودند از صداي او خبردار گرديدند و در آسيا ريختند و درصدد خاموش كردن آتش بدن او برآمدند ولي چه فايده كه نفت بسيار بود و خاموش نمي‌شد. ناچار از او پرسيدند: «چه كسي به تو اين ستم را روا داشت؟» گفت: «خودم» و البته مي‌دانيد به تصور اينكه نام آسيابان «خودم» است، مقصودش شخص آسيابان بود.» غولان گفتند: «چگونه مي‌شود كه خودت چنين بلايي را بر سر خودت بياوري؟» غول ناله‌كنان گفت: «خودم كه نكردم، خودم كرد.» غولان گفتند: «پس اگر خودت كرده‌اي تا چشمت كور بسوز كه خودكرده را تدبير نيست.» اين را بگفتند و بازگشتند و غول سوخت و خاكستر شد.(1)

پيامها

1. كسي كه خود باعث ضرر و صدمه خود بشود نبايد از كسي گله بكند.
2. فرد يا جامعه‌اي كه مرتكب اشتباه مي‌شود نبايد دامن خود را از آن اشتباه مبرا كرده و فرافكني كند، بلكه بايد با تجزيه و تحليل صحيح، از تكرار آن اشتباه‌ها جلوگيري نمايد.
3. جامعه در مقابل دسيسه‌هاي دشمنان و غيرخودي‌ها مقاومت مي‌كند، اما در برابر دسيسه خودي‌ها زود از پاي درمي‌آيد. در مورد كساني به كار مي‌رود كه در مواجهه با سزاي اعمال و ضرر ناشي از كردارهاي غلط خود، منقلب مي‌شوند و فغان سر مي‌دهند و به زمين و زمان بد مي‌گويند و جز خود، همه اطرافيان را مقصر مي‌دانند.(2)

ضرب المثل هاي هم مضمون

ـ آتش، اول خودش را مي‌سوزاند.
ـ آنچه بر ما مي‌رسد آن هم ز ماست.
ـ از ماست كه بر ماست.
ـ اين آشي است كه خودم براي خودم پختم.
ـ بد كرده بدي كشد به پايان * جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست.
ـ چاه مكن بهر كسي، اول خودت دويم كسي.
ـ چون خشت به آسيا بري، خاك آري.
ـ خودم كردم كه لعنت بر خودم باد.
ـ درخت گفت: اگر دسته تبر از خودم نبود كسي نمي‌توانست مرا سرنگون كند.
ـ كرده خويشت آيد پيش.
ـ ميوه، پاي درخت مي‌افتد.(3)

اشعار هم مضمون

از ماست بر ماست چون نگاه كني نيك * در تبر و درخت و آهن و سوهان (اسكافي)
اگر بار خار است، خود كِشته‌اي* و گر پرنيان است خود رشته‌اي. (تاريخ گيلان)
اي كه تو از ظلم چاهي مي‌كَني * از براي خويش دامي مي‌تَني. (مولوي)
چو آتش كُني زير دامن درون * رسد دود زود از گريبان برون. (اسدي)
گله از هيچ كس نبايد كرد * كز تن ماست آنچه بر تن ماست. (سعد سلمان)
چو بد خود كنيم از كه خواهيم داد * مگر خويشتن را به داور بريم. (ناصر خسرو) (4)

ريشه هاي قرآني حديثي

«وَ ما اصابكُم مِن مُصيبةٍ فَبما كََسَبَت اَيديكُم و يَعفُو عن كثيرٍ؛ هر مصيبتي كه به شما مي‌رسد به خاطر اعمالي است كه انجام داده‌ايد، و بسياري را نيز خدا عفو مي‌كند (شوري: 30)
امام صادق(عليه السلام): «مَن يَفعَل الشر'َ بالناس فلا يُنكِر الشر'َ اِذا فُعِلَ به اَما اِنهُ اِنما يَحصُدُ ابنُ آدمَ ما يَزرَعُ و لَيسَ يَحصُدُ اَحَدٌ مِنَ المُر حُلواً و من الحُلوِ مُراً؛ آن‌كه با مردم بدي مي‌كند، اگر به او بدي شد نبايد ناراحت شود؛ زيرا آدمي كشته خود را درو مي‌كند، و هيچ كس از تلخي، شيريني و از شيريني، تلخي درو نمي‌كند».(5)

لغات

طالع: بخت، اقبال.
سوهان: ابزاري كه براي از بين بردن پستي و بلندي چوب به كار برند.
كشته‌اي: كاشته‌اي.
پرنيان: فرشتگان.
رشته‌اي: ريسيدن. برون: بيرون. گله: شكايت

پي‌نوشت‌ها:

1. حسن ذوالفقاري، داستان‌هاي امثال، تهران، مازيار، چ 2، 1385، ص 475.
2. فرج الله شريفي گلپايگاني، گزيده و شرح امثال و حكم، تهران، هيرمند، چ 2، 1381، ج 1، ص 307.
3. غلامرضا حيدري ابهري، حكمت‌نامه پارسيان، قم، نشر جمال، چ 1، 1385، ص 506.
4. همان.
5. علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث، چ 3، 1403 هـ.ق، ج 75، ص 328.

منبع مقاله: مركز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما به نقل از راسخون


برگشت به تلکس خبرها