حكمت حكايتي ز لب دلرباي توست
جان كلام در سخن جانفزاي توست
اشراق اگر به مدرسه نوري فكنده است
آن نور، نور شعلهاي از چشمهاي توست
دست شفا نجات نبخشد به درد و رنج
داروي درد عشق به دارالشفاي توست
حاجت به فهم شرح اشارات شيخ نيست
تا چشم ما به چشم اشارتنماي توست
با عقل سرخ، هستي و مستي به هم نساخت
خون جاي باده قسمت جام بلاي توست
يك قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب
كز هر زبان كه ميشنوم، ماجراي توست
«عادل» بگو چگونه دم از عشق ميزني
آنجا كه آفتاب برآيد نه جاي توست
منبع:خبر گزاري فارس