صفحه اصلی     زندگی نامه     تماس با من     پیوندها  
جمعه، 31 فروردین 1403 - 07:48   
  تازه ترین اخبار:  
 
- اندازه متن: + -  کد خبر: 184صفحه نخست » یادداشت ها و نوشته های مدیر سایتیکشنبه، 22 مرداد 1391 - 17:43
پیام تسلیت
وقوع زلزله دلخراش در شهرستان های اهر ، هریس و ورزقان و جان باختن و زخمی شدن تعدادی از هموطنان عزیزمان موجب تاسف و تاثر همگان است . اینجانب ضمن عرض تسلیت و ابراز همدردی با همه داغداران و آسیب دیدگان این حادثه دردناک، از خداوند متعال، غفران و رحمت الهی در گذشتگان، شفای عاجل مجروحان و صبر و شکیبایی بازماندگان و آسیب دیدگان را مسالت می نمایم.
  

حیدر بابا یولوم سندن کج اولدی ،           

عمروم گــئچدی ،گلمه دیم گئج اولدی،

هئچ بیلمه دیم گوزه للرون نئج اولدی

                                               بیلمزدیم دؤنگه لروار ، دؤنوم وار،

                                               ایتگین لیک وار، آیریلیق وار،اؤلوم وار.

   
  

نظرات کاربران: 5 نظر (فعال: 5 ، در صف انتشار: 0، غیر قابل انتشار: 0)
مرتب سازی بر حسب ( قدیمیترین | جدیدترین | بیشترین امتیاز | کمترین امتیاز | بیشترین پاسخ | کمترین پاسخ)
علی
| | 1391/5/26 - 05:55 |     0     0     |

نامه ای به کودک زیر آوار ...
منبع:تابناک
این یادداشت را محمد از تبریز برایمان فرستاده است، نامه ای به کودک مدفون در زلزله که چه بسا حرف و سخن خیلی‌ها باشد؛ اصلا شاید نویسنده با همین خیال خودش را کامل معرفی نکرده ...سلام فرزند زیبای روستایی... خفته در زیر خروارها خاک...
نامه را همراه با سیل اشکهایم می نویسم... با دلی آکنده از اندوه و شرمساری... در سومین شب زیر آوار ماندنت...
تورا بخدا مرا ببخش... بجای خودم... بجای دیگران... فریادهای جانگدازت بگوشمان نرسید! آنزمان که زیر دیوار کاهگلی سست خانه تان ماندی... پدرت سر مزرعه بود... مادرت در حیاط خانه محقر روستایی تان مشغول کار... و من مثل همیشه در خواب!
مرا ببخش... کاش فریادت را شنیده بودم.... کاش زودتر خودم را می رساندم... قبل از هلال احمر... قبل از ستاد بحران... پیش از دیگران...
پدرت اولین کسی بود که به خانه رسید... چه می گویم، ویرانه! کاش فریادهای دردناکش را زودتر می شنیدم.... آن زمان که پیکر بی جان مادرت را از زیر دیوار فروریخته حیاط بیرون می کشید... آن زمان که ناامیدانه یاری می طلبید... آن گاه که بدنبال تو می گشت... آن لحظه که صدای نحیفت را از زیر آوار نمی شنید و دیوانه وار این سو و آن سو می دوید، من کجا بودم؟ ... وای بر من! وای بر من!
آن گاه که نمی دانست با آن همه خاک و آوار چه کند؟.... آن هنگام که فریاد می زد: خدایا، کاش جان مرا می گرفتی و آنها زنده می ماندند... آن زمان که سراسیمه و دردآلود بدنبال وسیله ای برای کندن و کنار زدن آوار می گشت... خداوندا شاید هنوز زنده باشند.... چه کنم...
فرزند نازنین زیر آوار مانده من،مرا ببخش.... با دنیایی از اندوه و شرمساری...مرا ببخش... بخاطر جاده ای که نتوانستم برایت هموار کنم....مرا ببخش... بخاطر تلفنی که نداشتید... بخاطر دوری راهتان از شهر...
مرا ببخش... بخاطر تراکتوری که پدرت نتوانست با وامها و یارانه هایش بخرد.... و تنها توانست اسباب بازی پلاستیکی اش را برایت تهیه کند تا به روی طاقچه اتاقتان در کنار تصویر تیم محبوبت بگذاری....
مرا ببخش که چرخ- بالی نتوانستم زود تهیه کنم و به یاریت بشتابم....تو را بخدا مرا بخاطر تمامی محرومیتهایت ببخش....آن شب در زیر آن همه آوار بر تو چه رفت؟ ..... در آن تاریکی و ظلمات...بر پدرت می دانم چه ها گذشت.... من نیز پدرم.... وای بر من.... وای بر من...نه می توانست تنهایتان بگذارد... و نه دستهای خونینش یارای مبارزه با آن همه آوار را داشت....... و تو شاید هنوز زنده بودی کودک زیبای روستایی... شرم بر من... وای بر من...و آن گاه که پس-فردای آن روز شوم، مردان یاری رسانی خلاصه توانستند خود را به خانه کاهگلی ویرانتان برسانند، پدرت کنار خروارها خاک و آوار هنوز می گریست...

و آن لحظه که آوارها را با تراکتوری که عاشقش بودی کنار کشیدند چه آرام و معصوم خوابیده بودی... با همان زیرشلواری چهارخانه ای که مادرت دوخته بود و پیراهن آبی رنگی که کمی خونی بود... انگشتان کوچکت هم خونی بود... گویی آن گاه که پدرت با دستان خونینش هنوز در جستجویت بود زنده بودی و می خواستی خاک و آوار را کنار بزنی!... نازنین زیبای من! تو که نمی دانستی خروارها خاک بر روی تکه دیواری که زیرش هنوز زنده بودی ریخته بود.... وای بر من.... شرم بر من...کاش زودتر می رسیدم... کاش زودتر می فهمیدم..............................................



اکبری
| 1391/5/26 - 08:51 |     0     0     |

سه دانگ از صدای عاشیق ها

هنوز در زیر آوار است

و شمس تبریزی

آمده است به فعلگی و معلمی قرآن

جایی در حوالی اهر

و شیخ محمود

دارد از زیر همین آوار

مثنوی و قرآن بیرون می آورد و می خواند:

همه عالم به نور اوست پیدا ...

ستارخان هنوز یک پایش در زیر آوار است

فریاد می زند که از سفارتخانه های اجنبی

کمک قبول نباید کرد

حالا با شمس در محله ی سلّه بافان می چرخم

با ناصرخسرو به خانه ی قطران می روم

آن روز هم که زلزله آمد

چهل هزار تن مردند

همیشه خاصیت زلزله همین است

که روح ها را

به هم می ریزد

کمال را از خجند می برد به سرخاب و

باکری را از مجنون می کشاند به آسمان ارومیه

و مرا از این گوشه ی جهان می برد

به کوچه ی دلتنگی آقامحمدحسین بهجت تبریزی...

یکی دست شهریار را بگیرد

که بیرون زده ست این وقت شب

با زیرشلواری و همان کلاه پوستی

در محله ی پدری

دنبال حبیب و رفقایش می گردد...

تاریخ می گوید این زلزله

پس زلزله هایی ست

که پیشتر آمده بود

و این از خواص زلزله الارض است

که گاه تکه ای از بسطام را می برد به بم

و کوه حیدربابا را

این وقت شب

آورده است به رختخواب ابری من

در دهلی نو

و من از او مدام

سراغ ساز عاشیق عیمران را می گیرم...
شعر :علی رضا قروه

یوسف
| 1391/5/27 - 01:00 |     0     0     |
بنی ادم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند

ع
| 1391/5/28 - 11:53 |     0     0     |
گرچه این روزها مردم شهرهای اهر، هریس و ورزقان هم داغ از دست دادن عزیزانشان را در سینه دارند و هم رنج خانه به دوشی را تحمل می کنند ولی آنها بدانند که در سوی سوی ایران زمین، هم دیاران و هم نوعانشان به فکر آنهایند و برای این مصیبت، اشک می ریزند.

حمید
| 1391/5/28 - 22:25 |     0     0     |

با عرض ادب وسلام حضور مدیر دلسوز ومومن وزحمت کش واقعا دستت درد نکنه با این زحمات بی دریغ خداوند عوضش را بدهد کاش تمام مسئولان مثل شما با غیرت ودلسوز میشدند




نظر شما:
نام:
پست الکترونیکی:
آدرس وب:
نظر
 
  کد امنیتی:
 
 
 
 
::  صفحه اصلی ::  تماس با ما ::  پیوندها ::  نسخه موبایل ::  RSS ::  نسخه تلکس
کلیه حقوق محفوظ است، استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است
info@dini-v.com
پشتیبانی توسط: خبرافزار