جستن آن درخت کی هر که میوهی آن درخت خورد نمیرد
گفت دانایی برای داستان......................که درختی هست در هندوستان
هر کسی کز میوهی او خورد و برد ...................... نی شود او پیر نی هرگز بمرد
پادشاهی این شنید از صادقی ...................... بر درخت و میوهاش شد عاشقی
قاصدی دانا ز دیوان ادب ...................... سوی هندوستان روان کرد از طلب
سالها میگشت آن قاصد ازو ...................... گرد هندوستان برای جست و جو
شهر شهر از بهر این مطلوب گشت ...................... نی جزیره ماند و نی کوه و نی دشت
هر که را پرسید کردش ریشخند ...................... کین کی جوید جز مگر مجنون بند
قاصد شه بسته در جستن کمر ...................... میشنید از هر کسی نوعی خبر
بس سیاحت کرد آنجا سالها ...................... میفرستادش شهنشه مالها
چون بسی دید اندر آن غربت تعب ...................... عاجز آمد آخر الامر از طلب
هیچ از مقصود اثر پیدا نشد ...................... زان غرض غیر خبر پیدا نشد
رشتهی اومید او بگسسته شد ...................... جستهی او عاقبت ناجسته شد
کرد عزم بازگشتن سوی شاه ...................... اشک میبارید و میبرید راه
شرح کردن شیخ سر آن درخت با آن طالب مقلد
بود شیخی عالمی قطبی کریم ...................... اندر آن منزل که آیس شد ندیم
گفت من نومید پیش او روم ...................... ز آستان او براه اندر شوم
تا دعای او بود همراه من ...................... چونک نومیدم من از دلخواه من
رفت پیش شیخ با چشم پر آب ...................... اشک میبارید مانند سحاب
گفت شیخا وقت رحم و رقتست ...................... ناامیدم وقت لطف این ساعتست
گفت واگو کز چه نومیدیستت ...................... چیست مطلوب تو رو با چیستت
گفت شاهنشاه کردم اختیار ...................... از برای جستن یک شاخسار
که درختی هست نادر در جهات ...................... میوهی او مایهی آب حیات
سالها جستم ندیدم یک نشان ...................... جز که طنز و تسخر این سرخوشان
شیخ خندید و بگفتش ای سلیم ...................... این درخت علم باشد در علیم
بس بلند و بس شگرف و بس بسیط ...................... آب حیوانی ز دریای محیط
تو بصورت رفتهای ای بیخبر ...................... زان ز شاخ معنیی بی بار و بر
گه درختش نام شد گه آفتاب ...................... گاه بحرش نام گشت و گه سحاب
آن یکی کش صد هزار آثار خاست ...................... کمترین آثار او عمر بقاست
گرچه فردست او اثر دارد هزار ...................... آن یکی را نام شاید بیشمار
آن یکی شخصی ترا باشد پدر ...................... در حق شخصی دگر باشد پسر
در حق دیگر بود قهر و عدو ...................... در حق دیگر بود لطف و نکو
صد هزاران نام و او یک آدمی ...................... صاحب هر وصفش از وصفی عمی
هر که جوید نام گر صاحب ثقهست ...................... همچو تو نومید و اندر تفرقهست
تو چه بر چفسی برین نام درخت ...................... تا بمانی تلخکام و شوربخت
در گذر از نام و بنگر در صفات ...................... تا صفاتت ره نماید سوی ذات |