پشت آن کوچه که از خواب خدا سبز تراست *
سایه ی دامنه ی سرکش آن کوه سپید
که همه سرسبزیست
و درختان سراسر اوجش
دست قد قامت تقدیس خدا می جویند
و پرستوهایش
حامل شعر ابابیل زمانند هنوز
رشته مرواریدیست
که «سهند» ش نامند
و به تحسین دو چشمان شما میخندند
« تلخه » رودیست که اوج غزل آبادیست
و غرور «سبلان»ش به خدا می ساید
در همین چشمه ی نور..
در همین باغ شعور..
سینه ها تیمچه ی آینه بندان خداست
***
در همین مشرق آبادی عشق
عطر احساس و صداقت جاریست
شاعرانش همگی..
شاه بیت غزل آینه شان
شهریاریست که در خاطره ی باغ خداست.....
***
در همین مشرق آبادی عشق
در همین باغ بلور
در همین چشمه نور
مردمش نور به مهمانی هم می بارند
سینه هاشان همه مجذور گل آینه هاست
تا ابد چهره ی آبادی شان
در صفای دل دریایی شان
رقص آب و علف و آینه باد
و خدا جاویدان....
=====
حسین علی دلجوئی ، میمند فارس...
|